شنگ

عشق شنگ بی قرار بی سکون_چون درآرد کل تن را در جنون...

شنگ

عشق شنگ بی قرار بی سکون_چون درآرد کل تن را در جنون...

آخرین مطالب
  • ۳۱ خرداد ۹۸ ، ۰۲:۰۴ امید

۱۱ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

از کم خونی کمال تشکر رو در موارد زیر اعلام میدارم!:

_اینکه تصمیم گرفتی نیمه ی اول بهمن دوران اوجتو تجربه کنی از هروقت دیگه ای مثل اسفند،فروردین،اردیبهشت،خرداد و تیر بهتر بود!فکر کن تیر همچین تصمیمی میگرفتی!

_باعث شدی وقتی گشنمه غذا بخورم،وقتی خوابم میاد بخوابم و کلا به محرک های وجودیم در جهت مناسب پاسخ بدم!

_کاملا واقف شدم به تفاوت خوابیدن 12شب یا 1!کاملا تفاوت دارند!

هیچ چیز دیگه ای مثل تو نمیتونست از عواقب بعدیت من رو در امان نگه داره!

مرسی کم خونی!

همیشه بهار
۲۹ بهمن ۹۴ ، ۱۳:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

میدونی؟

من استاد اینم که حال خودمو بد کنم.کاملا در این زمینه استادم.

استاد اینم که تو روزی که عصرش کلی خل وچل بازی درآوردم و درحالی که کلاسم 5:45 تموم شده،8شب رسیدم خونه،بزنم همه چیو از دماغ خودم دربیارم!

استاد اینم که نصف شب دلم برای عالم تنگ شه.

هوار بزنم سر دنیا و سر همه ی آدما و سر فصل7 و کنکور و همه چی.

بعدم تو چشمای همشون نگا کنم و به این فکر کنم که عاشقشونم.

کاملا میتونم وسط خوشحال کننده ترین اتفاق دنیا از ته دل گریه کنم.

کاملا میتونم 1:11 دلم برات تنگ شه و سرت هوار بکشم که گورتو گم کردی رفتی و دلم بخواد یکی بغلم کنه و من بهش بگم الی اصلا شعور ندارد!

استاد اینم که وسط نصف شب دلم برای اینکه بهت پیام بدم "ماهو نیگا" تنگ شه ولی نصف شب باشد و خواب باشی و ماه هم معلوم نباشد اصلا!

بعد هم به این فکر کنم که چقدر عالیه که شنبه امتحان مساحت و دایره داریم.بعد فش بدهم به مساحت تا شنبه!

من در این زمینه استادم که وسط حس عاشقونم به یک موجودی،به خصوصیات مسخره اش فکر کنم و به دنیا فحش بدهم.

اصلا این روزها،یک طرفم سیاه است و یک طرف سفید.

و تعادل همیشه کوچکترین دایره ی وسط صفحه ی دارت.

همیشه بهار
۲۹ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۲۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
تو یه روز بهمنی که 29بهمن نبود ولی 25بهمن بود اتفاق افتاد.وقتی که از همه ی متعلقاتت فقط یه آهنگ همرام بود و یه حس خفگی لعنتی که سرفه کردم که نشه اشک و یه مکعب کادو پیچ به نسبه مسخره که معاونمون بهم داد.
تا بهمن برای چندمبن بار بهم بفهمونه هیچم نامربوط ترین ماه سال نیست.
همون روزی که از صبحش گند زده بودم راهتو.از اول هفتش حتی.
وقتی ذهنم برداشته همه چیو جمع کرده ریخته تو یه صندوقچه با یه حالت پوکر فیسی
اوپس...در نهایت پلاکو اشتباه وارد کردم.[همین الان مامان دید.گفت 72؟گفتم 72؟؟]
هاه.پس شد آنچه شد!
داشتم میگفتم.با یه حالت پوکر فیسی نشسته رو صندوقچه و پوزخندم میزنه گاهی.
منم وایسادم جلوش سعی کردم یه چیزی بگم که اعصابش خرد شه،عذاب وجدانی چیزی بگیره.ولی همه ی حرفا تو اون صندوقچه است.
پوکر فیس نگام میکنه میگه که چی؟؟میگه میخوای چیکارشون کنی؟میگه چی عایدت میشه از پخش شدن این همه حال بد تو همه ی وجودت؟بعدم روشو برمیگردونه.
منم انگار با راحتی سبز تیرم با دستای آویزون و موهای ژولیده وایسادم جلوش.
در نهایت انقد از جاش بلند نشد بره کاراشو انجام بده،انقد به پافشاری مسخره ش با عنوان "که چی" ادامه داد که اون یارو کافینتیه تو استخراج اطلاعات شخصیم خیییلی سریع تر از من جلو رفت و به جای پلاک خونه که سال تولد داداشمه،پلاک خونه ی روبرویی رو گفتم.

عنوان:تهران من از تو هیچ نمیخواهم...محمدرضا حاج رستم بگلو
(شعر موردعلاقمم نیست.صرفا جهت یادآوری.)
همیشه بهار
۲۵ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۲۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

میدونی،یهو همه چی عوض شد.از یه حالت تسلط نسبی به همه چی به یه اسب افسار گسیخته تبدیل شد که دنبالش کشیده میشدم.

خب،دبیرستانو که نگاه میکنم سال اولش سال خوبی بود!سال کف حیاط دراز کشیدنا و بابابستنی ها و پنجشنبه های آفتابی مزین به الی،خنده های دونفره ی سرکلاس و بجث های دونفره و آواز خوندنای دونفره ی من و الهه.بیشتر از اون که درس بخونم خوش گذروندم اون سالو.خوب.با یه حال خوب.

دوم!وای از این دوم!که از همون غروب شهریوری خیابون نشاط،حالم تا آخر سال هم غروبی موند.هم غریب.سال خستم از هرچی رسیدن اگه پشتش سفری نیست...

حافظ همیشه دم دست(حتی با خودم میبردمش مدرسه)و شوق و ترس و دلهره...دلهره...دلهره...

و سوم.سوم؟خب بزرگتر شده بودم.حتی یه جاهایی به تعادلم رسیدم.

تیر.20تیر.

بعدش یه گیجی مفرط بود.یه خستگی.و منی که لبخند میزدم.و منی که کنار میومدم.و منی که مضطرب بود.

حالا اما،شاید شبیه هیچ کدوم از روزای قبلی نیست.حالا من هی تو تجربه های قبلی تو خودم دنبال یه چیزی میگردم به اسم تسلط.به آدمی که همیشه به بهترین بودن عادت داشته میگم که آروم باشه.

میگم تموم شد اون گم شدگی.میگم تو به روزای تسلطت نزدیکی.

حالا از بین همه ی حرفای پ. که رو دور تند تکرار میشه،از بین درصد و رتبه هایی که هی میچرخن تو سایت و گوشی و تو ذهنم،از بین همه ی استرس ها،قلمچی ها،عمومی ها،اختصاصی ها،بیشتر از همه ی اینا میخوام خودمو بکشم بیرون.مثل یه لباس اتو کشیده ی صاف.چوب لباسیشو بگیرم،یه دستی بهش بکشم،بهش بگم از همشون مهم تری.از همه ی همه ی همشون.بگم سعی کن همیشه همینجوری صاف بمونی.چروک نخور بین چرخ های روزگار.اگه همه ی اینا هست،خب تو هم هستی:)

تو هم هستی و توانایی عجیبت تو مسلط شدن.

همیشه بهار
۲۰ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۳۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

اصلا من عاشق اینم که دوساعت قبل کلاس بشینم سوالا رو حل کنم و یه نموداری هی دهن کجی کنه هی سر بخوره هی بکشم پاک کنم آخرم درست نشه بدون نمودار حلش کنم بهش اخم کنم برم سوال بعدی.دورشم دایره نکشم به عنوان اشکال بس که رفته رو مخم.

اصلا من عاشق اینم که آقای م. هی نکته های خوب بگه هی از ته دل لبخند بزنم.

بعدم بگه اون نموداره چرا اذیت میکرد منم انگار راز حیاتو کشف کرده باشم بگم ممممم...بگم آهاااااا!

اصلا بیخیال اینکه اون جمله ای که نیم ساعت پیش اومد به ذهنم خیلی هم خوب بود گفتم برم چکش کنم درستشو بیام بنویسم یادم رفته موضوعشم یادم نمیاد حتی،بیخیال اینکه نفسم میگیره این روزا،بیخیال اینکه سوالای 2،3،4 امتحان پشت سر هم حل نشد و منتظر بودم تا سوال آخر همونجوری با احساس خفگی نگاه برگه کنم:

...ورت خجالت سرو آرزو کند،بخرام


همیشه بهار
۱۹ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۵۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

یهو نگا کرد دید استرس همه وجودشو گرفته.

یهو نگا کرد دید زیر چشاش سیاهی رفته.

چند بار سعی کردم به این ایمان برسونمش که اینم جزئی از قواعد بازیه.*

ناراحت شد،ولی ناامید نه.

بهش گفتم:

...و علی الله فلیتوکل المتوکلون.


البته:زیر چشاش نمیتونه سیاهی رفته باشه.پس حتما ترکیبی بوده از سیاهی رفتن چشاش و سیاه بودن زیر چشاش.

حالا که پانوشت دار شد اینم همینجا بگم:

*"وقتی نمیتوانی قواعد بازی را تغییر دهی،پس خفه شو و بازی کن."_دانیال نازی

[من گنجشک نیستم_مصطفی مستور]

همیشه بهار
۱۶ بهمن ۹۴ ، ۱۴:۲۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

و من براش توضیح ندادم که هیچ وقت خوبیو انتخاب نکرده.یه گورباباش به سبک کیانا گفتم و از ماجرا اومدم بیرون.

کسیم نپرسید با خودت لج میکنی یا با آقای میم.

عذاب وجدان تموم نکردن تست های مشتقو هم نگرفتم.

کاردر منزل کاروانرژی و ساکنم انجام ندادم.

به جاش تا وقتی که دلم خواست خوابیدم.

به جاش تا 2شب بیدار موندم و رمانی که دلم خواستو واسه بار دوم تموم کردم و با لذت کتابو بستم.

به جاش تصمیم گرفتم هم آب پرتقال بخورم،هم قرص،هم لقمه ی صبحونمو تموم کنم.

هیچم بهش نگفتم که الان هیچ وقت خوبی نیست.

برنامه ی سینمای ایرانو کامل دیدم.و به کارگردانا و بازیگرا حسودی کردم.چون میزان خالقیت تو سینما خیلی زیاده.

بعد تصمیم گرفتم تابستون به جای ادامه ی کلاس موسیقی برم عکاسی یاد بگیرم و برم جنوب.و برم کردستان.صبح البته به خودم گفتم همه ی تابستونو خواهم خوابید و هیچ کاری نخواهم کرد.

من به جاش داستان کوتاهای اون کتابه که وقت خریدش به خودم قول دادم تا 24تیر بازش نکنمو خوندم و کلی کیف کردم و واسه تک تک شخصیتاش ناراحت شدم و همشونو بغل کردم گفتم منم همینطور.

امشبم نه تست آرایه زدم،نه حرکت دایره ای و نه ماتریس خوندم.

راستشو میخوای؟

خوب کردم:)

خوب کردم:)

خوب کردم:)

همیشه بهار
۱۵ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۳۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

مروری بر هفته ای که گذشت!:

سه شنبه:سر کلاس پ.،از یه موقعی به بعد کلا احساس بی حالی کردم.انقدی که با نوک مداد نوکی یکی دوبار زدم سر انگشتم که ببینم حس داره یا نه!!بعدم انگشتامو تک تک کشیدم که یکم رمق پیدا کنن و دوباره بنویسم و اینا!سر امتحانم از یه سوالی به بعد فرمولا رو کلا قاطی کردم.

چهارشنبه:یکی از خفن های مدرسه که رتبه شده بود و هنوزم بحثش هست اومده بود مدرسه،بعد من با یه حالت گیج خواب آلودی اومدم کنار ک. که وایساده بود پیش خفنه و دوستای احتمالا خفنش،خیلی گیج و با چشمای ریز از بالا نگاش کردم گفتم تو فلانی هستی؟؟

ک. خندید که آره،بعد زد بهش گفت سلبریتی ای دیگه،همه میشناسنت![اصولا همه باید بشناسنش.چون رتبه است،باهوش بوده،حرفش همه جا هست،عکسشم تو مدرسه هست].

وقت نشد بهش بگم راستی من دوست... هستم،همونیم که بهت پیام داده بودم!![من گیج بودم!تا اومدم بگم خدافظی کردن رفتن!]

پنجشنبه با سارا خندیدیدم و اینها.

جمعه:ب داشت سلام احوالپرسی میکرد،یه ده ثانیه ای قشنگ نگام کرد[تو صورتم] و اینا،بعد من با یه حالت گیجی دوباره به زور سلام کردم.بعد ح گفت عه معرفی نکردم،بعد ب گفت دیده بودمشون،بعد من یادم نمیاد چیکار کردم فک کنم فوقش گفتم اوهوم یا لبخند کم رنگی چیزی زدم.ر هم باخنده گفت عه ندیدمتون و اینا سلام داد منم گیج خندیدم که اشکال نداره یا همچین چیزی.[فک نکنم خندیده باشم.فوقش لبخند زدم.اون اشکال نداره رو هم احتمالا نگفتم.فک کنم فقط یکم گیج به نظر رسیدم،یه لبخند محو زدم و گفتم سلام.بعدم دست دادم.آخرشم ر دستشو دراز کرد که دست بدیم و با خنده گفت خوشحال شدم منم به گیج ترین حالت ممکن گفتم منم همینطور.(انقد گیج که به نظر میرسید دارم دروغ میگم).

شنبه:_به نظرت میخوای صندلیتو بزاری همینجا؟؟؟(صندلیش تو راه بود)

بعدشم با صدای آرومتری گفتم:ممم...خب،امروز کاملا پتانسیل دعوا کردن دارم.بهتره پاشی صندلیتو جابجا کنی.

یکشنبه:مامان به این بگو بره اونور تا دعوامون نشده.

+...

یه قسمت از وجودم بود که حرفای خوب میزد.امید میداد.انگیزه میداد.انقدی که برام کافی باشه.حتی واسه بقیه هم میموند ازش.هستش الان.اگه نبود که معلوم نبود چی میشد.فقط کاش یه ذره بلندتر حرف بزنه.

همین که ریحانه داره هرچی چیز خوب به ذهنش میرسه جمع میکنه بهم میگه،بعدم میگه اگه ذره ای احساس میکنی بازم نیاز داری تا بقیه ی اتفاقات صبح رو هم تعریف کنم،همین که گاج فیزیک الان رو تختم بازه،یعنی راه روشن است!

دوشنبه:_این زنه که رفت تو مگه شمارش 14 نبود؟؟

+چمیدونم گفت اون خانمه که همراشه عصبیه.

_چه جالب...چون منم امروز اصلا اعصاب ندارم.[هیچ لحنم ملایم نبود هنگام زدن این حرف!]

جدا ازاینکه اونروز درحالی که فکر میکردم خیلی عادیم یکی بهم گفت امروز حوصله نداریا!دیروزم نگار گفت از غذا خوردنت معلومه اصلا حوصله نداریا!

اینم قیافه ی من بود:!

خلاصه منتظر یه معجزه ای چیزی بودم واسه برگشتن اعصابم!از وسطای کلاس دیفرانسیل برگشت.ر هم صد زد امتحانشو:))) 

من قول میدم که  قرص و کپسولای آهن و زینک و کلسیم و اینا رو بخورم،دیگه هم یادم نره،اعصابمم قول میده برگرده.قول میدی اعصابم؟!

ضمن اینکه امروز یه نفر به آدمایی که بهم گفتن من اولش از تو بدم میومد اضافه شد!!بعد از اینکه بهم گفت دلش برام تنگ شده بوده!


+مطلبای چهارشنبه،جمعه و یکشنبه همون روزا نوشته شدن.

+ faZ!ین که واسه یکی از گوینده ها "_" بزارم واسه یکی دیگه "+" هم،ایدش از توئه! اگه خودت از یه بدبختی ندزدیده باشیش![اون آیکون آبیه اولی از راست]


همیشه بهار
۱۲ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۱۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

حدس بزن چی؟

دارم ویس ا.م گوش میدم[یعنی گوشیم تو اتاق بود،وقتی برگشتم رفته بود جلو و رسیده بود بهش،منم جرات کردم نزنم بعدی و گوشش بدم.بعد از nماه!]داشت میگفت:یه سوال معروفی هست،که سال مصریا...بعد دیدم چقدد دوسش دارم!چقدد دلم تنگ شده بوده نمیدونستم!

بعد من یجا نمیدونم از کجا گفتم 365تا بودن!!!اصلا نمیدونم همچین چیزیو از کجا میدونستم،که به نظر بیخودم میاد و همچنان دارم فکر میکنم که چی گفتم؟؟

الان داره راجب یه کتیبه ی بابلی توضیح میده!

قبلشم یجا ف. گفت مثل قوانین مورفی!!

خلاصه اون داره حرفای خوب خوب میزنه ماهم نظر میدیم!:دی

یک وضعیتی اصلا...!

الان یک سوال اسمارت گفت،یکی گفت خیلی آشنائه و منم گفتم اه![الان گفتم اه یعنی!].

ای بابا...

صدای ه. هم توش هست.خانم ه.!چقد دیدار دوباره تان دوست داشتنی خواهد بود:))

در ادامه هم داشت سوال میگفت،میگفت بهشون فکر کنید.منم تو دفتر ف. که نوشته بود think,یه آکولاد باز کردم نوشتم deeply!


همیشه بهار
۱۰ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۵۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

she is coming,and nothing is better...

و من فکر میکنم:کدوم احمقی گفت آبان و آذر همه چی میریزه بهم؟؟بهمن و احتمالا اسفند رو کجا بوده دقیقا؟

و من به خودم میگم:_..._جانم_عقب افتادی._میدونم.

بعد دوباره یادم میاد که:اه فردا امتحان گسسته داریم! 

بعد میگم که تنها روز خالیت یکشنبه است._اوهوم.

بعد میگه که خستمه.میگم بیا و نباش.

بعد یهو انگار چیزی تو ذهنش جرقه زده باشه میگه آخرای هفته هستا!میگم خب باشه!nothing special is going to happen.

بعد دوباره میگه صوت عقب افتادم.میگم میدونم خب.میگه حوصلشو نداشتم آخه.میگم میدونم.میخونیم حالا.میخونیم.

میگه...میگه...

and guess what??

ببین کتاب خریدههه!ببین!

خوشحالیم.دوتامون:))))

تازه ببین سارا داره میاد،ببین واسه تو هم یکی خریده،ببین همون کتابه است که اون دفعه میخواستیش ولی گرون بود،نگاش کن چه خوشکله،ببین عکساشو.

واای نگا کن!تو کتاباش رسول یونانم داره.[الان برداشت نگاهش کرد.خداحافظ ای درخت توت.شعر و صدای رسول یونان].میگه:عه کتاب نیست.(جلدش شییه کتاب بود).دوتایی خوشحال میشیم که عههه!صداشو نشنیده بودم تاحالا.

بهش میگم ببین چه خوبه...نگا کن!

ببین جهت تقعر و عطف و اکسترمم و رسم منحنی بدون مشتق چه خوبه...میگه آره میدونم،میگم خودت میدونی چرا خوب نشد.میگه آره میدونم._خوشحال باش._هستم.

بدو دختر...

ببین سارا داره میاد،ببین قراره لبخند خوشکلشو برات بیاره،ببین قراره عکسای کتابتو نشونش بدی باهم ذوق کنین،ببین آخر هفته قراره فیلم ببینیم،برو دست صورتتو بشور لباساتو عوض کن بیا گسسته رو تموم کنیم.برو آفرین

همیشه بهار
۰۶ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر