شنگ

عشق شنگ بی قرار بی سکون_چون درآرد کل تن را در جنون...

شنگ

عشق شنگ بی قرار بی سکون_چون درآرد کل تن را در جنون...

آخرین مطالب
  • ۳۱ خرداد ۹۸ ، ۰۲:۰۴ امید

۷ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

دارن راجب من حرف میزنن:

حالا فرق که نداره.

علاقش همون فیزیکه که نمیره.

دارم فکر میکنم چقدر در حال تخریبم.هیچ سنسی ندارم.

برای اولین بار دعوا کردم و از خونه رفتم بیرون،تو کوچه به خودم میگفتم کجا دارم میرم؟چرا دعوا کردم؟مثلا خواستم گریه کنم اشکم نیومد.تا سر خیابون رفتم رندم نشستم رو یه پله ای.ناراحتم نبودم.انقدر حس ندارم یعنی.

میخوام بی حس بمونم.تا ته ته زندگی.

پ.ن:پدرام خورده بود زمین بهش خندیده بودن ناراحت شده بود گریه کرده بود.مامانش بهش گفته بود دارن ازت معذرت خواهی میکنن،پدرام گفته بود تفاوتی ایجاد نمیکنه.

پ.ن2:حسم مث آووکادو میمونه دقیقا.هیچ طعم یا حس خاصی نداره.

همیشه بهار
۲۹ مرداد ۹۵ ، ۱۳:۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

جنی من نمیدونم مامان درست می گفت یا اینکه حق با ستوان دن بود من نمیدونم که هرکدوم از ما یه سرنوشتی داریم یا اینکه بطور کاملا تصادفی با وزیدن یه نسیم جابجا می شیم اما فکر میکنم شاید هردوی اینها باشه

شاید هر دو در یک زمان اتفاق می افتند

دلم برات تنگ شده جنی...


مامانم همیشه میگفت زندگی مثل یه جعبه شکلات میمونه.هیچ وقت نمیدونی چه شکلیش گیرت میاد.


هی فارست.تو ویتنام کجا ترسیده بودی؟                                     

 خوب نمیدونم.بعضی وقتها بارون یه مدت زیادی قطع می شد و اونوقت ستاره ها می امدند بیرون.و بعد زیبا بود.

قبل از اینکه خورشید برای خواب توی رودخونه فرود بیاد یک میلیون تلالو توی آب درست میشد.مثل اون دریاچه کوهستانی که خیلی زلال بود،جنی.مثل این بود که دوتا آسمون یکی بالای دیگری بود.

و بعد توی بیایون وقتی که خورشید میومد بیرون.نمی تونم بگم  آسمون کجا تموم میشد و زمین شروع میشد.این خیلی زیبا بود.


همیشه بهار
۲۰ مرداد ۹۵ ، ۱۵:۴۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

تنها فرد قابل تشکر کردن این روزا هاینریش بله.

برای نوشتن عقاید یک دلقک.


همیشه بهار
۱۹ مرداد ۹۵ ، ۰۱:۵۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

لب حشکیده ی شب ناشکیبانه هنوز

بوسه ای می طلبد از لب روشن روز...

بسی جای شعف و اینهاست که کمتر از دوازده ساعت مانده و به طرز عجیبی برام مهم نیست.


همیشه بهار
۱۷ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۵۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

وانا کرای.

جدا اگه رصد نشه تا آخر تابستون برخورد مناسبی باهاتون نخواهم داشت.

با خودمم.

همیشه بهار
۱۲ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

How was zange tafrih?

Beautiful,wonderful,awesome

and me?

Beautiful,wonderful,awesome

What's next?

Happiness

To?

infinity and beyond

:)

همیشه بهار
۰۸ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۵۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

کلی با پارسا بازی کردیم.فوتبال بازی کردیم،مارپله،سنگ پیدا کردیم یکی شبیه گنجشک یکی هم پارسا پیدا کرد شبیه روح.سنگ پرت کردیم تو آب،مسابقه ی دو گذاشتیم.بهش گفتم اون ستاره قرمزه رو میبینی؟اسمش قلب العقربه.راه شیری رو نشونش دادم گفت کهکشان شبیه بره هم داریم؟گفتم نمیدونم شاید باشه ولی یچیزی هست بهش میگن کلاه مکزیکی.گفت کهکشانا چه شکلین؟گفتم خیلی خوشکلن؛بک گراند گوشیمو نشونش دادم گفتم این عکس آسمونه.مثلث تابستانه رو نشونش دادم یه ستاره ی دیگه نشونم داد گفت اینم جزئشه.گفتم اگه این باشه که مثلث نمیشه.گفت اینم جزئشه.چهارتاشونو باهم نگا کردم؛خوشکل بودن.

با ذوق دویید اومد گفت واای بیا ماهو نگا کنیم.خیلی خوشکل بود.نارنجی شده بود.

کل راه دستشو گرفته بود جلو صورتمون چیلیک چیلیک به سلفی گرفتن.کلی از دوربیناشم باد برد!

رفتیم دانته آب آلبالو خوردم.منتظر تاکسی که بودیم بازم رفتم آب آلبالو خریدم.خونه که رسیدم تو یخچال یه شیشه آب آلبالو بود،به شدت خوشحال شدم.

رقص آتش گوش دادم.امان امان با تنبور گوش دادم.به پهنای صورت لبخند زدم.به پهنای صورت.یه آدم مهم گفت حتما باهوشی.نگهش میدارم تا دفعه ی بعدی آدم مهم چیز دیگه ای بگه.مثلا بگه اسمت چی بود؟و بنویسه گوشه ی دفترش.رقص آتش گوش میدم و نگهش میدارم.

راستش،هنوزم شبا خواب بد میبینم.هنوزم تا صب چن بار بیدار میشم/میپرم.من از ج. بدم میاد،حالم بهم میخورد سرکلاس نگام کنه.و کابوس اینجا رخ داد:یه سری اتفاق احمقانه داشت واسه من میفتاد و کار ج. این بود که اونجا باشه و نگاه کنه.و حتی تو خواب،داشت از ذهنم میگذشت اه چقد خنگه این.واقعا خواب وحشتناکیه برای دیدن.جدی میگم.

درطول این مدت به این رسیدم که من کل عمر به خودم سخت گرفتم.

اونروز کلی نظر احمقانه شنیدم که برو مهندسی فلان و بهمان و فقط سکوت کردم و لبخند زدم.بعد با بغض به مامان گفتم:مامان،من میخوام فیزیک بخونم.

واسه همین شبا خواب بد میبینم.به خاطر فیزیک.به خاطر رقص آتش.

امشب یچیزی لازم داشتم مجبور شدم برم سر کتاباش.چشمم افتاد به کاور سوالای مکانیک صدرا و عکسش.از خودم پرسیدم حق داری آشفته باشی؟به خودم جواب دادم آره.

فردا سارا هست.شاید بهش بگم.وقت ناهار شاید.بعد اون همه زشتی که باهم دیدیم سارا شاید بگه نه.حتما میگه نه.ولی خوبه باهاش حرف زدن.

بعد این نوشته آرومترم.و این خوبه:)

همیشه بهار
۰۸ مرداد ۹۵ ، ۰۲:۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر