شاید آدم گاهی باید بگذره از چیزایی که دوست داره واسه چیزای دیگه ای.
میدونید،بعد از کلی وقت کمانچه زدنم داشت یه پیشرفتایی میکرد و آقای صادقی گفته بود آخر تابستون شاید ردیف بزنیم.و کلاس تئوری که واقعا فوق العادست.
فکر کنم سخت باشه دل کندن ازشون
قسمت های مختلف دلمو دارم جا میزارم چشامو میبندم رومو میکنم اونور اشکامو پاک میکنم و میرم.
امروز مشاورمون داشت میگفت که فلانی دوتا کلاس ریاضی میرفته،و وقتی با چشمای متعجب من روبرو شد خیلی بی تفاوت و حق به جانب گفت خب میخواسته رتبه بشه دیگه.
فقط میخوام بگم چقد دلم داره تیکه پاره میشه.
کاش یکم سعی میکرد آدمو آروم کنه.
باید قوی باشم:)
فقط این به نتیحه برسه،باشه؟
بازم میگم.یه قسمت از روحم داره میره که سرگردان بشه.
بعد کلی مکافات و درجا زدن تازه داشت کم کم میرفت جلو و حالا شاید یکسال رها شه.
و من دوباره مثل 6/7سال پیش دارم گریه میکنم واسه نبودن کلاس موسیقیم!
در کل من باید خوب باشم:)
خوب میشم:)خوبم،بهترم میشم:)
ارغوان،شاخه ی هم خون جدا مانده ی من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی است هوا؟
.
.
.
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست...
پ.ن:لباس محلیم خیلی خوشکل شد؛)خصصوصا اون دامن صورتی خوش رنگ شاد.
یه گردنبند و دستبند و کلا یه ست آبی هم خریدم که خیلی خوشکله:)خنکه!
رنگی رنگی خواهم موند.مث اون صورتی خوش رنگ،مث اون آبی خنک و مث اون سنجاقک رو گردنبندم.
فروشندهه گفت پس سنجاقک دوست داری،معلومه!رنگتم که صورتیه(شالم صورتی بود،دامن لباس محلیم که میخواستم واسش گردنبند بگیرم صورتی بود)،پس آدم شادی هستی!
هستم؛)