شنگ

عشق شنگ بی قرار بی سکون_چون درآرد کل تن را در جنون...

شنگ

عشق شنگ بی قرار بی سکون_چون درآرد کل تن را در جنون...

آخرین مطالب
  • ۳۱ خرداد ۹۸ ، ۰۲:۰۴ امید

کلاژ

دوشنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۴، ۱۱:۱۶ ب.ظ

مروری بر هفته ای که گذشت!:

سه شنبه:سر کلاس پ.،از یه موقعی به بعد کلا احساس بی حالی کردم.انقدی که با نوک مداد نوکی یکی دوبار زدم سر انگشتم که ببینم حس داره یا نه!!بعدم انگشتامو تک تک کشیدم که یکم رمق پیدا کنن و دوباره بنویسم و اینا!سر امتحانم از یه سوالی به بعد فرمولا رو کلا قاطی کردم.

چهارشنبه:یکی از خفن های مدرسه که رتبه شده بود و هنوزم بحثش هست اومده بود مدرسه،بعد من با یه حالت گیج خواب آلودی اومدم کنار ک. که وایساده بود پیش خفنه و دوستای احتمالا خفنش،خیلی گیج و با چشمای ریز از بالا نگاش کردم گفتم تو فلانی هستی؟؟

ک. خندید که آره،بعد زد بهش گفت سلبریتی ای دیگه،همه میشناسنت![اصولا همه باید بشناسنش.چون رتبه است،باهوش بوده،حرفش همه جا هست،عکسشم تو مدرسه هست].

وقت نشد بهش بگم راستی من دوست... هستم،همونیم که بهت پیام داده بودم!![من گیج بودم!تا اومدم بگم خدافظی کردن رفتن!]

پنجشنبه با سارا خندیدیدم و اینها.

جمعه:ب داشت سلام احوالپرسی میکرد،یه ده ثانیه ای قشنگ نگام کرد[تو صورتم] و اینا،بعد من با یه حالت گیجی دوباره به زور سلام کردم.بعد ح گفت عه معرفی نکردم،بعد ب گفت دیده بودمشون،بعد من یادم نمیاد چیکار کردم فک کنم فوقش گفتم اوهوم یا لبخند کم رنگی چیزی زدم.ر هم باخنده گفت عه ندیدمتون و اینا سلام داد منم گیج خندیدم که اشکال نداره یا همچین چیزی.[فک نکنم خندیده باشم.فوقش لبخند زدم.اون اشکال نداره رو هم احتمالا نگفتم.فک کنم فقط یکم گیج به نظر رسیدم،یه لبخند محو زدم و گفتم سلام.بعدم دست دادم.آخرشم ر دستشو دراز کرد که دست بدیم و با خنده گفت خوشحال شدم منم به گیج ترین حالت ممکن گفتم منم همینطور.(انقد گیج که به نظر میرسید دارم دروغ میگم).

شنبه:_به نظرت میخوای صندلیتو بزاری همینجا؟؟؟(صندلیش تو راه بود)

بعدشم با صدای آرومتری گفتم:ممم...خب،امروز کاملا پتانسیل دعوا کردن دارم.بهتره پاشی صندلیتو جابجا کنی.

یکشنبه:مامان به این بگو بره اونور تا دعوامون نشده.

+...

یه قسمت از وجودم بود که حرفای خوب میزد.امید میداد.انگیزه میداد.انقدی که برام کافی باشه.حتی واسه بقیه هم میموند ازش.هستش الان.اگه نبود که معلوم نبود چی میشد.فقط کاش یه ذره بلندتر حرف بزنه.

همین که ریحانه داره هرچی چیز خوب به ذهنش میرسه جمع میکنه بهم میگه،بعدم میگه اگه ذره ای احساس میکنی بازم نیاز داری تا بقیه ی اتفاقات صبح رو هم تعریف کنم،همین که گاج فیزیک الان رو تختم بازه،یعنی راه روشن است!

دوشنبه:_این زنه که رفت تو مگه شمارش 14 نبود؟؟

+چمیدونم گفت اون خانمه که همراشه عصبیه.

_چه جالب...چون منم امروز اصلا اعصاب ندارم.[هیچ لحنم ملایم نبود هنگام زدن این حرف!]

جدا ازاینکه اونروز درحالی که فکر میکردم خیلی عادیم یکی بهم گفت امروز حوصله نداریا!دیروزم نگار گفت از غذا خوردنت معلومه اصلا حوصله نداریا!

اینم قیافه ی من بود:!

خلاصه منتظر یه معجزه ای چیزی بودم واسه برگشتن اعصابم!از وسطای کلاس دیفرانسیل برگشت.ر هم صد زد امتحانشو:))) 

من قول میدم که  قرص و کپسولای آهن و زینک و کلسیم و اینا رو بخورم،دیگه هم یادم نره،اعصابمم قول میده برگرده.قول میدی اعصابم؟!

ضمن اینکه امروز یه نفر به آدمایی که بهم گفتن من اولش از تو بدم میومد اضافه شد!!بعد از اینکه بهم گفت دلش برام تنگ شده بوده!


+مطلبای چهارشنبه،جمعه و یکشنبه همون روزا نوشته شدن.

+ faZ!ین که واسه یکی از گوینده ها "_" بزارم واسه یکی دیگه "+" هم،ایدش از توئه! اگه خودت از یه بدبختی ندزدیده باشیش![اون آیکون آبیه اولی از راست]


۹۴/۱۱/۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰
همیشه بهار

نظرات  (۱)

منم قبلا یه جا دیده بودم + و - رو
ولی خیلی‌به نظرم عادی اومد:)) انگار فطری بود:))
پاسخ:
من به نظرم خیلی خوب اومد!!
چون تو داستانا،یهو یه صفحه و نیم مکالمه است،بعد همش _ گذاشته،بعد من وسطش گم میکنم کی چی گفت!هی از اولش میشمارم میگم این مال x,این مال y,این مال x... 
آخرم قاطی میشه!!
بعد هم به این نتیجه میرسم که هم خود نویسنده هم خود مترجم وسطش قاطی کردن!!
:|
ولی "_"، "+" خیلی بهتره!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی