شنگ

عشق شنگ بی قرار بی سکون_چون درآرد کل تن را در جنون...

شنگ

عشق شنگ بی قرار بی سکون_چون درآرد کل تن را در جنون...

آخرین مطالب
  • ۳۱ خرداد ۹۸ ، ۰۲:۰۴ امید

۷ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

یه 10/11 ماه پیش به خودم و خانم سازگار قول میدادم که دیگه وبلاگ هادی صفریو نخونم چون اون یه از المپیاد برگشته ی کنکوری بود و من المپیادی و فاز حرفاش خوب نبود واسه اون روزهام!این روزا هی به خودم قول میدم یه وبلاگ دیگه نرم چون من یه از المپیاد برگشته ی کنکوریم!:دی

ولی بازم هردفعه میگم بزار این پستشم بخونم از این به بعد دیگه نمیرم!الانم قول نمیدم!:/


یک جور بهونه گیری شدم...:/میدونید یکی از جاهایی که عاشق اینم که شبا اونجا برق بره قوام آباده(مکان باغمون).چون میریم میشینیم بیرون بعد اونجا یه جور صمیمی ایه.و جدا از همه ی اینا،میدونی چی راجبش فوق العادس؟اینکه دراز میکشی و آسمون بالای سرت پر از ستارس:))

یه جور بهونه گیری شدم که نمیخوام راجبش توضیح بدم.ببین جدا از همه اینا...فاطمه!میشه برام دعا کنی؟:)[البته با این امید که این پست رو خونده باشی]



همیشه بهار
۳۱ مرداد ۹۴ ، ۰۲:۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

الان که اینترنت وصل شده فهمیدم "چقد" داشتم میمردم از بی اینترنتی!:دی

اول یچیز بگم!چند روز پیشا من از مدرسه(بله از مدرسه!)اومدم،لباسامو عوض کردم،خیلی جدی و مصمم رفتم به سمت آشپزخونه.بعد خیلی جدی حورابمو انداختم سطل آشغال و درشو بستم!رومو کردم اونور که برگردم،که صحنه لود شد و فهمیدم جورابم بوده تو سطل آشغال!دوبار هم قبلا این اتفاق افتاده بود!:دی

به دلیل شکل استوانه ای سطل آشغال و سبد لباس،غرق در عوالم خود اینها رو باهم اشتباه میکنم و درکمال جدیت جورابمو میندازم تو سطل آشغال!بعدش خودم کلی میخندم!خدایی از ته دلا!خوش میگذره!:دی

در حالی که اگه بخوای حساب کنی و یه قطر واسه خونه رسم کنی،این دوتا راس های این دوتا قطرن!یعنی دورترین فاصله ی ممکن!

دیگه چی؟الان خوابم میاد!چیزی یادم نمیاد!

همیشه بهار
۲۷ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
وقتی اطرافیانت نمیفهمن...
چی باید میگفتم وقتی برگشته میگه[حالم از بازگو کردن این جمله بهم میخوره]:خوب اینا که میدونن فقط تهرانیا قبول میشن برای چی از اولش شرکت میکنن؟من چجوری باید توضیح میدادم؟چجوری باید توضیح میدادم که من از اون مرحله رد شدم و دارم سعی میکنم فقط خوب باشم،و این سوالت الان مزخرف ترین سوال دنیاست.چجوری باید میگفتم که غیر تهرانیا هم قبول میشن،و من حالم بهم میخوره که بهونه بیارم یا تو باعث شی فکر کنم بهونه آوردم.چجوری باید میگفتم میرن المپیاد میخونن چون جونشون براش در میره.چجوری باید میگفتم عاشق شدن چه شکلیه؟چطوری توضیح میدادم اگه نمیخوندن حس میکردن یه چیزی کمه.یه چیز خیلی بزرگ.و حالا هم که رفته یه قسمت از وجودشون مال خودشون نیست.یه بغض خفه شده تو گلوشونه.حالا دلشون براش تنگ میشه و فقط دارن سعی میکنن خوب باشن...
من چجوری باید برای تو توضیح بدم که من دیگه حال ندارم واسه اون موضوع بجنگم؟؟به تویی که به من میگی سارا،سلما،سمیه،ساغر،سحر...تو ندیدی چقد براش گریه کردم و داد زدم؟؟تو نبودی که گفتی پس حتما خیلی براش مهم بودی که بخاطرت گذشته از...
پس چرا دوباره شروعش کردی؟؟چرا کار مسخره انجام میدی آخه؟
حقیقتش اینه که از دستت عصبانیم.خیلی از دستت عصبانیم.انقد که هروقت یادم بیفته بهش دلم میخواد زنگ بزنم سرت داد بزنم.دلم میخواد وایسم جلوت هرچی دم دستمه بشکونم.
من میدونم الان شرایطت عالی نیست،و باید مراعات کنم و شاید نباید ناراحتت کنم،ولی من امسال به اون گذشتن اون آدم نیاز دارم و دیگه قوت جنگیدینم ندارم.
دیگه این که...دیشب بارش شهابی بود و 1دونه شهاب دیدم:))


همیشه بهار
۲۳ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۵۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

یه سوالی!

من الان تو کوچه میومدم،یه گربه دیدم بعد با غیض(؟)[نمیدونم املاشو] نگاش کردم،رومو هم برگردوندم.

اون فهمید نگاهم داره میگه که:هی گربه ازت خوشم نمیاد؟

آخه اونم داشت تو چشمای من نگا میکرد!

یه لحظه با خودم فکردم نکنه حس کرد نگاهمو!بعد گفتم کاش به یه گربه ی مو بهم ریخته ی آواره ی بی یار که تو چشمام نگاه کرده اینجوری نگاه نکرده بودم!هرچند حیوون مورد علاقم نباشه!

همیشه بهار
۰۶ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۵۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

هیچ وقت از خودتون پرسیدین اگه قرار باشه یروز تنها زندگی کنین چجوری میخواین ادامه بدین؟اگه شما مونث هستین این سوال به طور جدی تری مطرح میشه.

همین الان تصور کنین.شما،تو دوران نوجوونیتون یه دختر سرزنده و شاد هستین که نصف دیوان حافظ رو حفظید و جای جای اتاقتون شعر حافظ نوشتید.بعد با یک عدد پسر(!) آشنا میشید و حس میکنید که دوستش دارید و ازدواج میکنید.حالا 23سال گذشته.شما بچه دار نشدید و شوهرتون ول کرده رفته!دقیقا همینطوره.خب،چه میشه کرد؟

یه خونه ی 20/30متری اجاره میکنید.از صبج میرید سر کار تا 1ظهر و عصر از 4:30 تا 10 شب.تو یه مغازه ی لباس فروشی.بقیه ی وقتتون(؟!) رو هم خیاطی میکنید.الان سر برجه.شما حقوق گرفتید.قصد حاجی که ازش ظرف های لازمه ی زندگی رو گرفتید دادید،پول مانتوی ماه پیش رو،پول چندتا کرم و دارو،و خرید خونه.الان 70تومان دارید و باید باهاش تا آخر ماه سر کنید.

خب؟افسردگی گرفتید؟همه جا پر خاکه؟نه!خونه زندگیتونم تمیزه و تا حد امکان همیشه لبخند به لبتونه و شوخی میکنید.

من الان از خونه ی همچین شخصی برگشتم.

هیچ فکر کردید بهش؟چقد قوی هستین برای همچین روزی؟

دور نیست.اصلا.

خیاطی بلدید مثلا؟ارتباط با دیگران؟

اگر گشت و یک وقتی صاحب کار/مدیر شرکتی مغازه ای جایی شدید،حتما برای کارکنانتان بیمه رد کنید.حتما.



همیشه بهار
۰۴ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

میدونی چیه؟

من امروز بهت پیام دادم که دلم برات تنگ شده و تو گفتی که فردا راهی هستی.

همه ی امروز به بندی بند بودم.کافی بود کسی صدام کنه.تا اشک گوشه ی چشمم غلت بخوره بیاد پایین.

امشبم ماه خیلی خوشکل بود.دیدیش؟


پ.ن:آسمونم بالاخره بارید:))

همیشه بهار
۰۲ مرداد ۹۴ ، ۰۲:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

چهارسال از موعدش گذشته و من هنوز دارم بهش فکر میکنم.

اگه این علافه دووم نیاورد چی؟اگه نتونستی بخونی چی؟

وجود تعداد کثیری از افراد رشته های ریاضی خونده در اطرافت که درشون رضایتی دیده نمیشه تو رو به این فکر وامیداره که نکنه منم یکی از اونا شم؟

از هرطرف به قضیه نگاه کنی من آدمی نیستم که تا آخر عمر بخوام به یکی دیگه،حالا هرکی باشه،متکی باشم.من باید شغل و درآمد داشته باشم.باید.

این میشه که با خودت میگی تغییر رشته بدیم بریم تجربی.زیستو کلاس میگیریم بقیه اش هم که حله.با خودت میگی دکتر شدنم بد نیست.و فکر میکنی که چرا هیچ وقت سعی نکردی خوب بهش فک کنی و پیش خودت خوب جلوش بدی.

به انسانی خیلی فکر نمیکنی.چون وکیل شدن دیگه واقعا راست کار ما نیست.و بقیه ی فرصت های شغلیشم برتری خاصی نسبت به فرصت های شغلی ریاضی نداره.

میدونی چی میشه که این فکرا به سرت خطور میکنه؟اینکه دیدی رتبه 2/3رقمی شدن کار آدمایی نیست که از یه قسمت خاص آسمون پرت شدن پایین.حالا هرچقدرم که همه عمرت تو و آدمای مربوط بهت همچین باوری داشتین و هرچقدم که یه سری حرفا رو اعصابت باشه.

  یکی نیست بگه تو که همه عمرت رفتی دنبال علاقه هات و هرچی دوست داشتی کردی و بهش رسیدی،چرا برگشتی به من میگی حالا جوونی شور برت داشته؟؟تو که حالا 10/15سال از من بزرگتری هنوزم در حال شوری واسه چی به من اینجوری میگی؟

اووووف...

میدونی،این یه مسابقه است که پرتت کردن توش.اگه بخوای وایسی و فک کنی که چی درسته چی نیست،چی میخوای چی نمیخوای؟بیییییب....کلی آدم ازت جلو زدن.باید چشماتو ببندی و با آخرین توانت بدویی.شاید گاهی اون وسطا چشماتو نیمه باز کنی که بازم باد با سرعت میخوره بهشون و بازم چند نفری ازت جلو میزنن.

آدم چی میتونه بخواد؟

به قولی:من میخوام ببرم!از هر راهی که شده

خوب گذروندن 1سال سخت و بردن حالمو خوب میکنه.چشمامو میبندم و میدوم.رو همه چی.خانم فیض گفت زندگیتونو بزارید.از هممه چی بگذرید این 1سال.چیزای زیادی واسه گذشتن ازشون ندارم به جز یه مشت دلتنگی و کلاس موسیقیم و کتاب خوانی.

چشمامو میبندم حتی تو بیداری...

همیشه بهار
۰۱ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۰۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر