دوست
خب.از کجا شروع کنیم؟از اینجا که آدم قبل از اینکه بخوابه باید ذهنش آروم باشه.که صب که بیدار میشه همه تنش کوفته نباشه.
میدونی چیه؟لحظه هایی با همه وجودم حس میکنم که این زندگیو دوست دارم.یعنی همه ی سلول هام پر میشن از یجور نیاز،پرواز.
ته ذهنم استرسی است از کارهای عقب مانده ی ریاضی و فیزیک و همه چیز معطوفش شده الان!این مشود که هی جمله مینویسم پاک میکنم!
ته ذهنم یک چیز دیگر هم هست...الان نگار پیام داد راجب همان چیز!که ذهنم بدش نمی آمد اگر بیکار بود کل وقتش را به آن میپرداخت!
این میشود دو عنوان استرس دار.
بعد نتیجه گیری در قسمت جلویی ذهنم چیست؟اینکه من چقدر زندگی را دوست دارم و اینکه نکنه دوباره امشب خوب نخوابم فردا دوباره کوفته بمونم!
یک چیز جدا از همه هست که فکرش آرامش میدهد.راستش خیلی نرفتم دنبال پایه و منطق درست حسابی ولی قلبم کاملا میگه که اون هست.نزدیک تر از من به من