تجمعی از حماقت،اضطراب،خوشحالی!
دوشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۴، ۰۵:۱۳ ب.ظ
احساس میکنم در حال انجام احمقانه ترین کار دنیا هستم وقتی از در و دیوار درس میبارد،و من دارم از این اتاق به آن اتاق میدوم لباس و کفش و کش و عطر گردنبند و این جور چیزها جمع میکنم!
هروقت این فکر به سرم میزند که دیگر دوست ندارم آن عروسک کوچک تپلی را به تو بدهم حس میکنم همه ی درونم خالی شده و بازی تمام شده یکی میگوید تمامش کن.بس است دیگر...
حالا جدا از همه ی این ها امشب عروسی است و بیایید فاکتور از کلاس 6:30-8 محمودزاده و امتحان حد،فاکتور از کلاس فردای پارسایان و امتحان بردار و ساکن و جاری و خازن،در همین لحظه به حالت "کیپ کالم" تغییر وضعیت داده و سعی کنیم از شبمان لذت ببریم!
۹۴/۰۴/۲۹