شنگ

عشق شنگ بی قرار بی سکون_چون درآرد کل تن را در جنون...

شنگ

عشق شنگ بی قرار بی سکون_چون درآرد کل تن را در جنون...

آخرین مطالب
  • ۳۱ خرداد ۹۸ ، ۰۲:۰۴ امید

یخ

يكشنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۵، ۰۴:۵۱ ق.ظ

و داستان به جایی میرسه که من اشک میریزم و همزمان حس خاصی ندارم.

و دارم خفه میشم زیر بار این همه حرف.زیر بار این همه حسی که معلوم نیست چی ان و با "هیچ حسی" پر شدن.

و هیچی.

و حسی نمونده که ازم بخواد چیزی بنویسم.

سیل میشه یه روز.

تو بلندترین نقطه ی شهر وایمیسم و فریاد میزنم حرفامو.

کاش روز شه این شب...

آخ کاش روز شه

۹۵/۰۸/۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰
همیشه بهار

نظرات  (۲)

وات جاست هپند عاقل*؟:دی
پاسخ:
عاقا فازی...چی شدیم ماا؟؟ :دی
قضیش این بود که 4:30 صبح بی دلیل از خواب پریدم و عصبانی بودم...
پس شد آنچه شد!
[عااقلل*...:))))]
به اف وُرد رفتیم..:))
پاسخ:
محتمله! :دی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی