آخرین برگ سفرنامه ی باران این است
شنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۵، ۰۴:۵۰ ب.ظ
مثل این میمونه که دستتو از آب پاک و درخشان یه چشمه پر کرده باشی و در حال نگاه کردنش باشی.و قند آب شه تو دلت.ولی یه چیزو فراموش کردی،چکه چکه آب داره از دستت میریزه و حالا تو فرسنگ ها از چشمه دوری.
زمان که بگذره،به آخرین قطره های آب توی دستت که نگاه کنی،کم کم به این میرسی که تو مال اون سرزمین نیستی.
زمان که بگذره،به "خالی" توی دستت عادت میکنی و عادت،یعنی فراموشی.
و این میشود پایان داستان.
و این میشود:
ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی.
تمام.
۹۵/۰۴/۲۶