مثل یک کابوس...(3)
جمعه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۵، ۱۲:۲۵ ق.ظ
مثل یه کابوس میمونه ادامه دادن بدون امید.
خودتو غرق کرده باشی تو یه آبی تیره احساس خفگی کرده باشی و هی نزاشته باشن بیای بالا نفس بکشی.حالا نفس نفس زنان با موهای خیس نشستی بالای سر حوض و چشمات سرد و متوحش به هیچ جا خیره شدن.شرایط با قبل از غرق شدنت فرق داره و هی همه از همه طرف فریاد میزنن پاشو بدو.وقت نداری.
و تو بترسی از یه نرسیدن دیگه.
بخوای سرتو بزاری همونجا لبه ی حوض و هزارسال بخوابی...
۹۵/۰۱/۲۷