خواب(1)
خواب بودم،جدا از اینکه اصلا نمیدونم چرا انقد خوابیدم،دو تا خواب ناخوب دیدم.
اولیش قابل تعریف کردن نیست ولی وقتی بیدار شدم خییلی خوشحال شدم که خواب بوده.
بعد دوباره خوابیدم و دوباره خواب دیدم.
گفتن کلاس المپیاده و من نمیدونم چرا حس کردم حالا که کلاس المپیاده حتما به من ربط داره.بعد بلند شدم رفتم کلاس.با پسر ژله ای!همینجوری معلمه سوال میگفت حل میکردیم که الان میبینم این که اون معلمه سوال بگه حل کنیم هم عجیبه خودش!بعد من یادم رفته بود.یجا یه سوالیو پسر ژله ای زودتر حل کرد.بعد من نفهیدم.بعد یهو بلند شدم.خیلی آشفته و اینا.گفتم منم وقتی قرار بود مرحله2 بدم اینو به همین سرعت حل میکردم.اصلا اینو قبلا حل کرده بودم[حل کرده بودم واقعا.]
بعد گفتم من پیش دانشگاهیم،اینجا چیکار میکنم اصلا؟؟و یاد کارام افتادم.که اتفاقا مشترک بود با ادامه ی کارایی که قبل از خواب درحال انجامشون بودم.معلمه مثل واکنش همیشگیش گفت چه اشکال داره که اینجا باشی و فلان،خلاصه وایساده بودم و درحالی که حرفای معلمه گیج ترم میکرد خیلی گیج و مضطرب به این فکر میکردم که چی باعث شد تو این چند ساعت حس کنم پیش دانشگاهی نیستم؟