خرید سبزی؛و خوشبختی!
پنجشنبه, ۱۷ دی ۱۳۹۴، ۰۸:۱۱ ب.ظ
_سلام.یه کیلو سبزی خوردن بدین،گشنیزشو بیشتر بزارین.
_سبزی خوردن؟
_آره.
_من میزارم اینجا خودت نگا کن ببین چقد بسه.
_من نمیدونم!فقط گشنیزشو بیشتر بزارین!
_گشنیز تو سبزی خوردن نمیزارن.اگه میخوای برات بزارم.
_بزارین!
_بوش میکنی؟!سبزیش عالیه!
_میخواستم ببینم کدومشه!
_این گشنیزه این جعفری.
سبزیا رو برد که بکشه.همچین دور از عجله ی معمول سبزی فروشا!
_ریحون هم بزارم؟
_بزارین.
یه دسته ریحون هم برد،خیلی بادقت دو سه بار کم و زیادش کرد که اندازه شه.بعد یه روزنامه برداشت که بپیچتش،یه ذره از روزنامه اضافه بود اول اونو جدا کرد،بعد از وسط تاش کرد سبزی هارو گذاشت توش،پیچید،یه دونه از همون گشنیزا هم خیلی بلند بود،اونو گرفت گذاشت رو روزنامه،بعد بندو پیچید دورش.[باز هم به دور از عجله ی معمول.] گره زد.
بعد روشو کرد اینور دسته ی سبزی ها رو صاف گرفت نشونم داد گفت:"تهشو بزنم؟"
_بزنین.
بعد تهشو زد با لبخند نگاش کرد گفت خوشکل شد؟
_آره!
چقد شد؟
_ممم..1400...با 1600..3تومن!
دوتا دوتومنی دادم.
_بفرمایین.
_[خیلی از ته دل و دور از کلیشه های معمول]خدا بده برکت!خدا برکتش بده.
و هزار تومن بهم پس داد.
_مرسی ممنون.خدافظ.
_به سلامت.
و اینطوری بود که از سر کوچه تا همین لحظه یه لبخند بزرگ رو لبم بود.
_ماماان!بیا برات تعریف کنم!...
_آها همون مرد عینکیه؟
_آاره همون!دیدیش تاحالا؟
_آره اون دفعه ازش سبزی گرفتم.خوش اخلاقه.
_آره خیلی!
۹۴/۱۰/۱۷