شنگ

عشق شنگ بی قرار بی سکون_چون درآرد کل تن را در جنون...

شنگ

عشق شنگ بی قرار بی سکون_چون درآرد کل تن را در جنون...

آخرین مطالب
  • ۳۱ خرداد ۹۸ ، ۰۲:۰۴ امید

روزهای آخر

پنجشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۴۰ ب.ظ

در عین بی تکراری ات هربار تو هربار تو...

دارم به این فکر میکنم که اگه این روزای آخر و ندیدن بعضی آدمها آخرای پاییز نبود چیکار میخواستم بکنم دقیقا!منظورم اینه که این حجم از دلتنگی اولا یا وسطای پاییز اگه بود مطمئنا از پا درمیومدم!هی یاد حرف نگار میفتم که میگفت باز پاییز شد حالا من تا سه ماه حالم خوب نیست!

میدانید؟یاد حرف فائزه هم میفتم!چیزی تو مایه های این بود که چقد تو لوسی![دقیق حرفش رو یادم نیست].

به هر شکل!من اون هفته کلی دلم تنگ شد واسه اینکه دیگه کمالو نمیبینیم.کلی به نگار راجبش گفتم!واسه مسئولیت پذیری و ماه بودن خانم تبریزی هم همینطور.و واسه آخرین آشی که تو مدرسه خوردیم!و آخرین ناهار نذری دوران مدرسه.آها!دلم واسه کلاسمونم تنگ میشه.خیلی زیاد!بچه های خوبی هستیم!:دی بحث علمی هم میکنیم!لذت بخش است!سوال هم زیاد میپرسیم.یه باری وسط یکی از همین بحثا به ریحانه گفتم دلم تنگ میشه واسه این جمعه(جمع!)،کاش تو دانشگاه هممون با هم بودیم و ریحانه هم تایید کرد!

دیگه برای چی؟برای خانم فریدونی و چایی گرفتن ازش و اخلاق همیشه خوب مادرانش!و برای خانم انصاری و ایضا بخشی!

فکر نکنم دلم برای مدیرمون و خواهرش تنگ شه.از معدود چیزایی که باعث میشه خوشحال شم از تموم شدنش مرتبط نبودن با همین مورده.انقدی که گاهی میگم خوشحالم که دیگه امسال تموم میشه راحت میشم از این مدرسه!

برای مشهد رفتن با مدرسه و اذیت کردن و جاماندن و شعر خواندن هم که معلومه دلم تنگ میشه.برای یک غوغا راه انداختن مثلا!:دی

بدی ماجرا میدونید چیه؟اینکه نمیشه رفت به معلمای مردی که داشتی بگی دوستشون داری و دلت تنگ میشه براشون.یا نمیشه بگی کاش شمارتونو داشتم گاهی حالتونو میپرسیدم.از این جهت دلتنگ معلم های خانم شدن باز یک برتری هایی دارد به دلتنگ معلم آقا شدن!

دلم حتی واسه سالن اجتماعات و کتابخونه و کلاسای طبقه سوم که یه بار به سارا گفتم حالم بهم میخوره ازشونم تنگ میشه.احتمالا بیشتر از همه ی جاهای دیگه!

از بین همه ی خداحافظی ها خداحافظی پنجم دبستان خیلی سخت بود برام.بعدش روز آخر سوم راهنمایی.اون روزی هم که شیخ خدافظی کرد که بره تهران حسم چیزی شبیه خفه شدن بود.ولی این یکی دیگه واقعا آخری آخریشه.نه دیگه تو مدرسه آش میخوریم،نه ناهار،نه اذیت میکنیم،نه بحث میکنیم،نه گریه میکنیم و نه میخندیم...!

نگاریم نیست که صبحها همو بغل کنیم.الهه ایم نیست که دست خیسشو بکشه رو صورتم یا لپمو بکشه بگه دلم برات تنگ شده بود!یا رمان تعریف کنه یا دور حیاط قدم بزنیم "وقتی میای صدای پات..." بخونیم!

و اینطوری میشه که ما خیلی زود بزرگ میشیم...!

۹۴/۰۹/۲۶ موافقین ۰ مخالفین ۰
همیشه بهار

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی