تو میری از برم دل در برم نیست...
شنبه, ۲ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۳۳ ب.ظ
خنده بر روی لبش مرد ستمکاری هست
آه انگار نه انگار عزاداری هست
آن طرف دامن طفل آتش سوزان دارد
این طرف در تب شعله تن بیماری هست
و زنی باز سوی علقمه میکرد نگاه
که به پاخیزد اگر دست علمداری هست
همه دیدند که خون چشم دلش را پر کرد
از فرات سخنش ناله ی سرشاری هست:
مبریدم که در این دشت مرا کاری هست
گل اگر نیست ولی صفحه ی گلزاری هست
ساربانا مزن این همه آواز رحیل
آخر این قافله را قافله سالاری هست
به امیدی شوم از کشته ی مظلوم جدا
که سوی کوفه مرا وعده ی دیداری هست
http://rezaghorbani7070.blogfa.com/post/1538
۹۴/۰۸/۰۲