صد برگ
پنجشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۴، ۰۳:۳۸ ب.ظ
نیما رئیسی داشت متنی میخواند و کسی توجهی به زمزمه ای که از تلویزیون بیرون می آمد نداشت.
ابتدای حرفهایش را که کاملا نشنیدم چون حواسم جای دیگری بود.بعد کم کم بعضی کلماتش را شنیدم.دال ب آخرش رفت هالیوود...وقتی داشت این جمله را میخواند که اگه یچیز باشه که من ازش متنفر باشم اونم سینماست،تو سرم فریاد زده بودم که عههه ناتوردشته و دویده بودم صدای تلویزیون رو زیاد کرده بودم.و با لبخندی به پهنای صورتم زل زده بودم به صفحه!
داشتم فکر میکردم که من همیشه د.ب را همان د.ب میخواندم،برای همین بود که اولش که کلمات کتاب،دال ب و اینهارا شنیدم همان موقع نگرفتم که ناتور دشت را دارد میخواند!اون شخصیت به نظرم اسمش همون د.ب هست!
چه خوب!چندهفته پیش رادیو7 اگر نبود که "زمستون" را برایمان پخش کند،الان همان آدمها در صدبرگ جمع شده اند دور هم و ناتور دشت برایمان میخوانند!:)))
۹۴/۰۷/۱۶