پاییز می رسد که مرا...
جمعه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۴، ۰۱:۳۹ ق.ظ
جدا از اون مزه ی عالی خوشمزه ی ترش و شیرین که ترشیش بیشتر از شیرینیشه،و جدا از اون صدای قشنگ قرچی که زیر دندون میده و جدا از اون رنگ خوشکلش که یه طرفش قرمزه و یه طرفش زرد و آدمو یاد این شعر میندازه که دانی که چرا ز میوه ها...،مهم ترین نکته راجب سیب پاییزی اینه که "پاییزیه"!
درست مثل پاییز یه حس غریبی توش نهفته اس!
هم مزه اش خاصه و هم یه مدت محدود فقط موجوده.
مثل پاییز خوش رنگ،مثل پاییز غریب و مثل پاییز دوست داشتنیه.
پ.ن: به نظر شما اگه اول مهر آغاز مدرسه ها نبود بازهم غروب های آخر شهریور انقد دلگیر و هواش انقدر خفه کننده بود؟!
پ.ن:اون شعری که گفتم اینه:دانی که چرا ز میوه ها سیب نکوست؟_نیمی رخ عاشق است و نیمی رخ دوست...
خودم یه چندسالی منظرشو نمیدونستم[و دوست داشتم بدونم!] تا اینکه چندوقت پیش چشمم افتاد به سیبی که کیانا زنگ تفریح از کیفش درآورد و یهو یه ایده زد به سرم!بعضی سیب ها هست یه طرفش قرمزه یه طرفش زرد/سبز،اون طرف زردش میشه رخ عاشق که در فراق یار و مسائلی از این قبیل زرد و بیمار شده!اون طرف قرمزشم رخ دوسته که شاد و شنگول و خوشکله!;-)
۹۴/۰۶/۲۷