شنگ

عشق شنگ بی قرار بی سکون_چون درآرد کل تن را در جنون...

شنگ

عشق شنگ بی قرار بی سکون_چون درآرد کل تن را در جنون...

آخرین مطالب
  • ۳۱ خرداد ۹۸ ، ۰۲:۰۴ امید

کوچه ها باریکن دوکونا بستس

خونه ها تاریکن طاقا شکستس

از صدا افتاده تار و کمونچه

مرده میبرن کوچه به کوچه

نگا کن مرده ها به مرده نمیرن

حتی به شمع جون سپرده نمیرن

شکل فانوسین که اگه خاموشه

واسه نفت نیس هنو،یه عالم نفت توشه

من نمیفهمم این چرا همش داره تو ذهنم میچرخه!صبح ظهر شب من کلا ذهنم بیکار که بشه به این آهنگ میرسه!در صورتی که خیلی وقته گوشش ندادم!

آخرین بار میدونی کی فرهاد گوش دادم؟صبح روز مرحله2!صبح که بیدار شدم تلویزیون روشن بود و داشت فرهاد میخوند و یادمم نیس چه آهنگیش بود فقط میدونم فرهاد بود!

اصلا این موضوع خیلی وقته سواله برام!چی میشه که یه آهنگیو مثلا آخرین بار پارسال شنیدی،بعد وسط خیابون،حین سوال ریاضی حل کردن،یه وقت که دراز کشیدی چشماتو ببندی خستگیت در بره،بعد از اینکه با یکی بحثت شده مثلا،ظهر سر سفره ی ناهار،یهو میاد به ذهنت و تو همینجور میخونیش و میخونیش!ایده ای راجبش به ذهنم رسید که مثلا مغزت آهنگ هارا به طور دوره ای مرور میکند تا فراموش نشوند!طی یک لیست و زمانبندی منظم!یا شاید عشقش بکشد یکهو بگوید زود باش این آهنگ را مرور کن نمیخواهم فراموشش کنم!یا یکی را ببیند لعنتی گویان آن پشت بگردد یک آهنگ پیدا کند و با حالتی عصبی گونه بگذارد کف دستت بگوید بیا.این را بگیر بخوان.

جالب ابنجاست که خب فاز این آهنگ بخصوص کمی تا قسمتی خاکستری است،به طرز غریبی آرامش میدهد و حالم را خوب میکند!

انگار وقتی میخواهم به دنیا و همه چیز بگویم دقیقا کوچکترین اهمیتی هم برایم ندارید و یا میخواهم به یکی مثلا معلم ادبیاتمان_که خب معلم محبوبم در تمام طول دوران تحصیلم نیست مسلما!_ بگویم خفه شو،یا بگویم برو اونورتر بزار باد بیاد،آنموقع همه چیز آف میشود و فقط یک چیز پلی میشود:کوچه ها باریکن،دوکونا...


بعد نوشت:من اصلا از این آدما نیستم که یادم بمونه فلان تاریخ واسه اولین بار رفتم فلان جا،یا فلان کار بخصوص رو آخرین بار یک ماه پیش انجام دادم مثلا!ولی 29بهمن،12اردیبهشت و 17اردبیهشت 93/94 را،خصوصا 94 را دقیقا میدانم شب قبلش شام چه خورده ام،هوا چطور بود،با چه کسانی حرف زدم،حتی هله هوله هایی را که خوردم هم یادم است!باز خودش دستاوردی است که یک تاریخی آنقدر اهمیت پیدا کند که بی هیچ تلاشی همه چیز راجبش در خاطرت مانده باشد:))

همیشه بهار
۰۷ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۴۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

الان nicepoem.persianblog.ir فیلتر شده.

الان من امتحان گراف دارم حوصله ندارم!:/دور و مسیر رو فقط باید بخونم اونا رو به نسبه بلدم.

بزار برم تلاش آخرمم داشت باشم...!

نباید میخوابیدم 20دقیقه ای که بین درس خوندن خوابیدم!وقتی بیدار شدم دیگه حوصله نداشم!

یاد یه شعر نامربوط افتادم:

برخاسته ام از خواب

در پلکم تویی

و نمیدانم کجایی...


بعدا نوشت:شعر از شمس لنگرودی است:)

همیشه بهار
۰۷ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۳۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

لوگوی گوگل رو دیدی؟؟

به مناسبت تولد من کیک تولدی شده:؛)))))

تاااازه!بازم به یمن حضورم بدون فیلتر شکن خودشو بهم نمایونده!

یعنی انقد مهمم خبر نداشتم؟؟

فکر کنم قراره در آینده زمین رو نجات بدم!ها ها!

دیگه کاریه که از دستم برمیاد...باشد که مقبول افتد!;-):دی


همیشه بهار
۰۵ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۵۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

داشت میخواند که:

ارغوانم آنجاست

ارغوانم تنهاست...

داشتم فکرمیکردم که مگر کنسرت فردا شب نیست و حالا که صداها تا 11شب ادامه پیدا کرد فهمیدم که دارند تمرین میکنند.و یک لحظه برایم جالب شد که 300متر آنطرف تر یک سری آدم معروف دارند تمرین میکنند!:)


 داشتم با خودم فکر میکردم که در اون مورد چی منو ناراحت میکنه،و بعد دیدم که من همچنان با همین نتیجه از خودم و تلاشم راضیم و فقط گاهی این نگاه آدماست که اذیتم میکنه.بعد از این خوشحال شدم که چقدر خوب...چقدر خوب که یه حرکتی کردم و به خاطرش تغییر کردم و بعضی عادتای بدم ترک شده.و چقدر خوب که نسبت به من قبلی پیشرفت کردم و نسبت به اون من قبلی تلاشم خوب بوده و الان ازش راضیم.

اینجا میشه که یاد اون آهنگه و فاطمه میفتیم که:چرا باید بسوزه لحظه های من به خاطر نگاه اشتباه آدما...

خب فکر کنم طبیعی باشه که آدم کمی ناراحت بشه ولی نباید بریزه بهم.خوشحالم که یاد گرفتم بهش فکر کنم و سعی کنم باهاش روبرو شم،کنار بیام و نریزم بهم.

چقد آدم باید ممنون باشه از خدا؟؟که باعث شد و گذاشت که تجربه کنم و همیشه هم کنارم بود و هست:)

چجوری طبیعت به این منظمی که رابطه ی جرم و درخشندگی ستاره هاش یه رابطه ی لگاریتمی در مبنای e هست،رابطه ی کم شدن شدت به e ربط داره،رشد و زوال ها،دنباله ها و تو کلی از نظم هاش به e میرسیم،e که خودش گنگه،این طبیعت چطور میتونه خدا نداشته باشه؟

چطور میشه هرواکنش یه ثابت تعادل داشته باشه و یه سری عوامل بهش تاثیر داشته باشن ولی سینتیک یا ترمودینامیک یه طوری کنترلش کنه که ما بتونیم زندگی کنیم.مثلا از لحاظ ترمودینامیکی اکسیژن و هیدروژن میل خیلی خیلی خیلی زیادی به ترکیب شدن و تولید آب دارن ولی چون سرعت واکنششون خیلی خیلی خیلی کمه(کنترل سینماتیکی)با هم ترکیب نمیشن و یهو اتاق حاوی هیدروژن و اکسیژن منفجر نمیشه مثلا!خب این همه ظرایف نمیتونن همه باهم تصادفی باشن!

یه فیلسوفی که اسمشو نمیدونم به این معتقد بوده که خدا وجود نداره،بعد یه روزی آخرای عمرش داد میزنه میگه واااای!دیگه نمیتونم!دیگه نمیتونم با این همه نشانه وجود خدا رو انکار کنم!

 فردا تولدمه!:))))تولد 17سالگی.

قبلا میترسیدم از بزرگ شدن.چون بچه بودن بهتره!وقتی بچه ای راحت تر میشه خوب بود و کمتر هم با دنیا درگیری.خیلی کارت بهش نمیفته و به همه اعتماد داری  و کلا همه چی قشنگ تره.

ولی بعدها دیدم که آدم بزرگای خوب و خوشبخت و خوشحالی هم وجود دارن.          


28ساله ها 30ساله های موفقی هم وجود دارن.

الان دیگه اندازه ی  اونموقع از بزرگ شدنم ناراحت نیستم یا نمیترسم.فقط باید یاد بگیرم و سعی کنم که جوری زندگی کنم که منم یه 30/40ساله ی خوب خوشحال باشم.امیدوارم که بشه.

حالا که تولدمه کادو نمیخواید بهم بدید؟؟:دی

دعا کنید که یه آدم بزرگ خوش قلب و خوشحال بشم و هممون هم عاقبت بخیر بشیم:))


پ.ن:300متر آنطرف تر که گفتم منظورم باغ عفیف آباد است.فردا شب هم کنسرت شهرام ناظری و حافظ ناظری است.از اینکه الان آنها دارند آنجا تمرین میکنند مطمئن نیستم ولی احتمال خیلی زیاد همینطور است.

پ.ن2:پنج دقیقه ی دیگر 5شهریور میشود به دنیا می آیم!:دی:))

پ.ن3:خیلی خوب است که صدایشان می آید.کنسرت نمیروم ولی هر سه چهار کلمه یکیش را میشنوم و حس و حالم یک جوری میشود به هرحال!

همیشه بهار
۰۴ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۵۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

یه 10/11 ماه پیش به خودم و خانم سازگار قول میدادم که دیگه وبلاگ هادی صفریو نخونم چون اون یه از المپیاد برگشته ی کنکوری بود و من المپیادی و فاز حرفاش خوب نبود واسه اون روزهام!این روزا هی به خودم قول میدم یه وبلاگ دیگه نرم چون من یه از المپیاد برگشته ی کنکوریم!:دی

ولی بازم هردفعه میگم بزار این پستشم بخونم از این به بعد دیگه نمیرم!الانم قول نمیدم!:/


یک جور بهونه گیری شدم...:/میدونید یکی از جاهایی که عاشق اینم که شبا اونجا برق بره قوام آباده(مکان باغمون).چون میریم میشینیم بیرون بعد اونجا یه جور صمیمی ایه.و جدا از همه ی اینا،میدونی چی راجبش فوق العادس؟اینکه دراز میکشی و آسمون بالای سرت پر از ستارس:))

یه جور بهونه گیری شدم که نمیخوام راجبش توضیح بدم.ببین جدا از همه اینا...فاطمه!میشه برام دعا کنی؟:)[البته با این امید که این پست رو خونده باشی]



همیشه بهار
۳۱ مرداد ۹۴ ، ۰۲:۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

الان که اینترنت وصل شده فهمیدم "چقد" داشتم میمردم از بی اینترنتی!:دی

اول یچیز بگم!چند روز پیشا من از مدرسه(بله از مدرسه!)اومدم،لباسامو عوض کردم،خیلی جدی و مصمم رفتم به سمت آشپزخونه.بعد خیلی جدی حورابمو انداختم سطل آشغال و درشو بستم!رومو کردم اونور که برگردم،که صحنه لود شد و فهمیدم جورابم بوده تو سطل آشغال!دوبار هم قبلا این اتفاق افتاده بود!:دی

به دلیل شکل استوانه ای سطل آشغال و سبد لباس،غرق در عوالم خود اینها رو باهم اشتباه میکنم و درکمال جدیت جورابمو میندازم تو سطل آشغال!بعدش خودم کلی میخندم!خدایی از ته دلا!خوش میگذره!:دی

در حالی که اگه بخوای حساب کنی و یه قطر واسه خونه رسم کنی،این دوتا راس های این دوتا قطرن!یعنی دورترین فاصله ی ممکن!

دیگه چی؟الان خوابم میاد!چیزی یادم نمیاد!

همیشه بهار
۲۷ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
وقتی اطرافیانت نمیفهمن...
چی باید میگفتم وقتی برگشته میگه[حالم از بازگو کردن این جمله بهم میخوره]:خوب اینا که میدونن فقط تهرانیا قبول میشن برای چی از اولش شرکت میکنن؟من چجوری باید توضیح میدادم؟چجوری باید توضیح میدادم که من از اون مرحله رد شدم و دارم سعی میکنم فقط خوب باشم،و این سوالت الان مزخرف ترین سوال دنیاست.چجوری باید میگفتم که غیر تهرانیا هم قبول میشن،و من حالم بهم میخوره که بهونه بیارم یا تو باعث شی فکر کنم بهونه آوردم.چجوری باید میگفتم میرن المپیاد میخونن چون جونشون براش در میره.چجوری باید میگفتم عاشق شدن چه شکلیه؟چطوری توضیح میدادم اگه نمیخوندن حس میکردن یه چیزی کمه.یه چیز خیلی بزرگ.و حالا هم که رفته یه قسمت از وجودشون مال خودشون نیست.یه بغض خفه شده تو گلوشونه.حالا دلشون براش تنگ میشه و فقط دارن سعی میکنن خوب باشن...
من چجوری باید برای تو توضیح بدم که من دیگه حال ندارم واسه اون موضوع بجنگم؟؟به تویی که به من میگی سارا،سلما،سمیه،ساغر،سحر...تو ندیدی چقد براش گریه کردم و داد زدم؟؟تو نبودی که گفتی پس حتما خیلی براش مهم بودی که بخاطرت گذشته از...
پس چرا دوباره شروعش کردی؟؟چرا کار مسخره انجام میدی آخه؟
حقیقتش اینه که از دستت عصبانیم.خیلی از دستت عصبانیم.انقد که هروقت یادم بیفته بهش دلم میخواد زنگ بزنم سرت داد بزنم.دلم میخواد وایسم جلوت هرچی دم دستمه بشکونم.
من میدونم الان شرایطت عالی نیست،و باید مراعات کنم و شاید نباید ناراحتت کنم،ولی من امسال به اون گذشتن اون آدم نیاز دارم و دیگه قوت جنگیدینم ندارم.
دیگه این که...دیشب بارش شهابی بود و 1دونه شهاب دیدم:))


همیشه بهار
۲۳ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۵۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

یه سوالی!

من الان تو کوچه میومدم،یه گربه دیدم بعد با غیض(؟)[نمیدونم املاشو] نگاش کردم،رومو هم برگردوندم.

اون فهمید نگاهم داره میگه که:هی گربه ازت خوشم نمیاد؟

آخه اونم داشت تو چشمای من نگا میکرد!

یه لحظه با خودم فکردم نکنه حس کرد نگاهمو!بعد گفتم کاش به یه گربه ی مو بهم ریخته ی آواره ی بی یار که تو چشمام نگاه کرده اینجوری نگاه نکرده بودم!هرچند حیوون مورد علاقم نباشه!

همیشه بهار
۰۶ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۵۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

هیچ وقت از خودتون پرسیدین اگه قرار باشه یروز تنها زندگی کنین چجوری میخواین ادامه بدین؟اگه شما مونث هستین این سوال به طور جدی تری مطرح میشه.

همین الان تصور کنین.شما،تو دوران نوجوونیتون یه دختر سرزنده و شاد هستین که نصف دیوان حافظ رو حفظید و جای جای اتاقتون شعر حافظ نوشتید.بعد با یک عدد پسر(!) آشنا میشید و حس میکنید که دوستش دارید و ازدواج میکنید.حالا 23سال گذشته.شما بچه دار نشدید و شوهرتون ول کرده رفته!دقیقا همینطوره.خب،چه میشه کرد؟

یه خونه ی 20/30متری اجاره میکنید.از صبج میرید سر کار تا 1ظهر و عصر از 4:30 تا 10 شب.تو یه مغازه ی لباس فروشی.بقیه ی وقتتون(؟!) رو هم خیاطی میکنید.الان سر برجه.شما حقوق گرفتید.قصد حاجی که ازش ظرف های لازمه ی زندگی رو گرفتید دادید،پول مانتوی ماه پیش رو،پول چندتا کرم و دارو،و خرید خونه.الان 70تومان دارید و باید باهاش تا آخر ماه سر کنید.

خب؟افسردگی گرفتید؟همه جا پر خاکه؟نه!خونه زندگیتونم تمیزه و تا حد امکان همیشه لبخند به لبتونه و شوخی میکنید.

من الان از خونه ی همچین شخصی برگشتم.

هیچ فکر کردید بهش؟چقد قوی هستین برای همچین روزی؟

دور نیست.اصلا.

خیاطی بلدید مثلا؟ارتباط با دیگران؟

اگر گشت و یک وقتی صاحب کار/مدیر شرکتی مغازه ای جایی شدید،حتما برای کارکنانتان بیمه رد کنید.حتما.



همیشه بهار
۰۴ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

میدونی چیه؟

من امروز بهت پیام دادم که دلم برات تنگ شده و تو گفتی که فردا راهی هستی.

همه ی امروز به بندی بند بودم.کافی بود کسی صدام کنه.تا اشک گوشه ی چشمم غلت بخوره بیاد پایین.

امشبم ماه خیلی خوشکل بود.دیدیش؟


پ.ن:آسمونم بالاخره بارید:))

همیشه بهار
۰۲ مرداد ۹۴ ، ۰۲:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر