شنگ

عشق شنگ بی قرار بی سکون_چون درآرد کل تن را در جنون...

شنگ

عشق شنگ بی قرار بی سکون_چون درآرد کل تن را در جنون...

آخرین مطالب
  • ۳۱ خرداد ۹۸ ، ۰۲:۰۴ امید

دارم پرت میشم.بس که خوبه.

ولی با سر رفتن تو یه دیوار شیشه ای نه.

دیوارای شیشه ای از اینجا معلوم نمیشن.

پرت شدن خوبه.

خوب بودن خوبه.

کاش بشکنن این دیوارا.

همیشه بهار
۱۲ شهریور ۹۵ ، ۰۲:۴۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
خیلی حس فوق العاده ای دارم از اینکه اونجا بودم.و خیلی خوشحالم.عالی بود این صدا.که میپیچید تو همه ی خیابون و اطراف.
به شدت آروم.به شدت شیرین.حس شیرجه زدن تو آبی_لیمویی رو داشت.

آبی بی آب
همیشه بهار
۱۱ شهریور ۹۵ ، ۱۷:۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

الان تو یه وبلاگ خوندم که وقتی چیزی گم میشه و ما میدونیم هرچی بگردیم اون "چیز" پیدا نمیشه و بازم میگردیم،واسه پیدا کردن اون نیست که میگردیم.واسه اینه که چندباره و چندباره خودمونو واسه گم شدنش سرزنش کنیم.

همیشه بهار
۰۸ شهریور ۹۵ ، ۰۲:۵۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

دقایقی پیش یاد آقای ش. افتادم.که میتونم قسم بخورم غیر اون تاحالا هیچکس انقدر رنگ موهاش به رنگ بند کفشش نیومده.و نخواهد آمد.

آقای ش. میخوند:

هرشب اندیشه ی دیگر کنم و رای دگر

که من از دست تو فردا بروم جای دگر

بامدادان که برون می نهم از منزل پای

حسن عهدم نگذارد که نهم پای دگر

درواقع موضوع دیگه ای منو یاد آقای ش. انداخت!و اون اینه:

هر شب اندیشه ی دیگر کنم و رای دگر

که من حتما فردا می روم و می بدوم

بامدادان که شود با خودمان میگوییم

بکپ این خواب دگر دست ندهد

:-D

همیشه بهار
۰۸ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۲۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

دارن راجب من حرف میزنن:

حالا فرق که نداره.

علاقش همون فیزیکه که نمیره.

دارم فکر میکنم چقدر در حال تخریبم.هیچ سنسی ندارم.

برای اولین بار دعوا کردم و از خونه رفتم بیرون،تو کوچه به خودم میگفتم کجا دارم میرم؟چرا دعوا کردم؟مثلا خواستم گریه کنم اشکم نیومد.تا سر خیابون رفتم رندم نشستم رو یه پله ای.ناراحتم نبودم.انقدر حس ندارم یعنی.

میخوام بی حس بمونم.تا ته ته زندگی.

پ.ن:پدرام خورده بود زمین بهش خندیده بودن ناراحت شده بود گریه کرده بود.مامانش بهش گفته بود دارن ازت معذرت خواهی میکنن،پدرام گفته بود تفاوتی ایجاد نمیکنه.

پ.ن2:حسم مث آووکادو میمونه دقیقا.هیچ طعم یا حس خاصی نداره.

همیشه بهار
۲۹ مرداد ۹۵ ، ۱۳:۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

جنی من نمیدونم مامان درست می گفت یا اینکه حق با ستوان دن بود من نمیدونم که هرکدوم از ما یه سرنوشتی داریم یا اینکه بطور کاملا تصادفی با وزیدن یه نسیم جابجا می شیم اما فکر میکنم شاید هردوی اینها باشه

شاید هر دو در یک زمان اتفاق می افتند

دلم برات تنگ شده جنی...


مامانم همیشه میگفت زندگی مثل یه جعبه شکلات میمونه.هیچ وقت نمیدونی چه شکلیش گیرت میاد.


هی فارست.تو ویتنام کجا ترسیده بودی؟                                     

 خوب نمیدونم.بعضی وقتها بارون یه مدت زیادی قطع می شد و اونوقت ستاره ها می امدند بیرون.و بعد زیبا بود.

قبل از اینکه خورشید برای خواب توی رودخونه فرود بیاد یک میلیون تلالو توی آب درست میشد.مثل اون دریاچه کوهستانی که خیلی زلال بود،جنی.مثل این بود که دوتا آسمون یکی بالای دیگری بود.

و بعد توی بیایون وقتی که خورشید میومد بیرون.نمی تونم بگم  آسمون کجا تموم میشد و زمین شروع میشد.این خیلی زیبا بود.


همیشه بهار
۲۰ مرداد ۹۵ ، ۱۵:۴۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

تنها فرد قابل تشکر کردن این روزا هاینریش بله.

برای نوشتن عقاید یک دلقک.


همیشه بهار
۱۹ مرداد ۹۵ ، ۰۱:۵۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

لب حشکیده ی شب ناشکیبانه هنوز

بوسه ای می طلبد از لب روشن روز...

بسی جای شعف و اینهاست که کمتر از دوازده ساعت مانده و به طرز عجیبی برام مهم نیست.


همیشه بهار
۱۷ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۵۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

وانا کرای.

جدا اگه رصد نشه تا آخر تابستون برخورد مناسبی باهاتون نخواهم داشت.

با خودمم.

همیشه بهار
۱۲ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

How was zange tafrih?

Beautiful,wonderful,awesome

and me?

Beautiful,wonderful,awesome

What's next?

Happiness

To?

infinity and beyond

:)

همیشه بهار
۰۸ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۵۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر