شنگ

عشق شنگ بی قرار بی سکون_چون درآرد کل تن را در جنون...

شنگ

عشق شنگ بی قرار بی سکون_چون درآرد کل تن را در جنون...

آخرین مطالب
  • ۳۱ خرداد ۹۸ ، ۰۲:۰۴ امید

کلی با پارسا بازی کردیم.فوتبال بازی کردیم،مارپله،سنگ پیدا کردیم یکی شبیه گنجشک یکی هم پارسا پیدا کرد شبیه روح.سنگ پرت کردیم تو آب،مسابقه ی دو گذاشتیم.بهش گفتم اون ستاره قرمزه رو میبینی؟اسمش قلب العقربه.راه شیری رو نشونش دادم گفت کهکشان شبیه بره هم داریم؟گفتم نمیدونم شاید باشه ولی یچیزی هست بهش میگن کلاه مکزیکی.گفت کهکشانا چه شکلین؟گفتم خیلی خوشکلن؛بک گراند گوشیمو نشونش دادم گفتم این عکس آسمونه.مثلث تابستانه رو نشونش دادم یه ستاره ی دیگه نشونم داد گفت اینم جزئشه.گفتم اگه این باشه که مثلث نمیشه.گفت اینم جزئشه.چهارتاشونو باهم نگا کردم؛خوشکل بودن.

با ذوق دویید اومد گفت واای بیا ماهو نگا کنیم.خیلی خوشکل بود.نارنجی شده بود.

کل راه دستشو گرفته بود جلو صورتمون چیلیک چیلیک به سلفی گرفتن.کلی از دوربیناشم باد برد!

رفتیم دانته آب آلبالو خوردم.منتظر تاکسی که بودیم بازم رفتم آب آلبالو خریدم.خونه که رسیدم تو یخچال یه شیشه آب آلبالو بود،به شدت خوشحال شدم.

رقص آتش گوش دادم.امان امان با تنبور گوش دادم.به پهنای صورت لبخند زدم.به پهنای صورت.یه آدم مهم گفت حتما باهوشی.نگهش میدارم تا دفعه ی بعدی آدم مهم چیز دیگه ای بگه.مثلا بگه اسمت چی بود؟و بنویسه گوشه ی دفترش.رقص آتش گوش میدم و نگهش میدارم.

راستش،هنوزم شبا خواب بد میبینم.هنوزم تا صب چن بار بیدار میشم/میپرم.من از ج. بدم میاد،حالم بهم میخورد سرکلاس نگام کنه.و کابوس اینجا رخ داد:یه سری اتفاق احمقانه داشت واسه من میفتاد و کار ج. این بود که اونجا باشه و نگاه کنه.و حتی تو خواب،داشت از ذهنم میگذشت اه چقد خنگه این.واقعا خواب وحشتناکیه برای دیدن.جدی میگم.

درطول این مدت به این رسیدم که من کل عمر به خودم سخت گرفتم.

اونروز کلی نظر احمقانه شنیدم که برو مهندسی فلان و بهمان و فقط سکوت کردم و لبخند زدم.بعد با بغض به مامان گفتم:مامان،من میخوام فیزیک بخونم.

واسه همین شبا خواب بد میبینم.به خاطر فیزیک.به خاطر رقص آتش.

امشب یچیزی لازم داشتم مجبور شدم برم سر کتاباش.چشمم افتاد به کاور سوالای مکانیک صدرا و عکسش.از خودم پرسیدم حق داری آشفته باشی؟به خودم جواب دادم آره.

فردا سارا هست.شاید بهش بگم.وقت ناهار شاید.بعد اون همه زشتی که باهم دیدیم سارا شاید بگه نه.حتما میگه نه.ولی خوبه باهاش حرف زدن.

بعد این نوشته آرومترم.و این خوبه:)

همیشه بهار
۰۸ مرداد ۹۵ ، ۰۲:۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

مثل این میمونه که دستتو از آب پاک و درخشان یه چشمه پر کرده باشی و در حال نگاه کردنش باشی.و قند آب شه تو دلت.ولی یه چیزو فراموش کردی،چکه چکه آب داره از دستت میریزه و حالا تو فرسنگ ها از چشمه دوری.

زمان که بگذره،به آخرین قطره های آب توی دستت که نگاه کنی،کم کم به این میرسی که تو مال اون سرزمین نیستی.

زمان که بگذره،به "خالی" توی دستت عادت میکنی و عادت،یعنی فراموشی.

و این میشود پایان داستان.

و این میشود:

ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی.

تمام.

همیشه بهار
۲۶ تیر ۹۵ ، ۱۶:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

داشتم به ر. میگفتم میخوام تو سیاهی فرو برم.میخوام هیچ مقاومتی نکنم و خودمم کمک کنم که تو سیاهی فرو برم.بعد گفت من خیلی فرو رفتم.هیچی نمیشه فقط بیشتر فرو میری.تا حالا تو سیاهی فرو رفتی؟نه.خب اگه نرفتی یه بار برو.

من ولی تصمیم گرفتم فرو نرم.چون یاد یه رمان افتادم.یه دختری میخواست خودشو بکشه بعد با خودش فکر کرد خب فکر میکنی چی میشه؟اینجا میفتی و خون ازت میره بعد پیدات میکنن و خاکت میکنن و یه مدت ناراحتن و تموم میشه.فکر کردی اگه بمیری اونا بعدا به خاطر تو تا آخر عمر عذاب وجدان میگیرن و اینجوری انتقامتو ازشون میگیری؟نه.و من فکر کردم که برای دنیا مهم نیست که من تو سیاهی فرو برم یا نرم.اون چیزی رو بهم برنمیگردونه.

بجاش تصمیم گرفتم معمولی ادامه بدم و از معمولی بودن لذت ببرم.بهترین رو ببوسم بزارم کنار.تلگرام نصب کنم و از عکس الف حالم بد نشه.کارای صد من یه غاز کنم.چمیدونم بزارم همه چی معمولی بره جلو.نزنم تو دهن کسی که بهم بگه تو هم یه آدم معمولی هستی.کسی از معمولی بودن نمرده.

همیشه بهار
۲۵ تیر ۹۵ ، ۲۲:۵۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

خیییلی مسخره بود.خیییلی

بار nامی هست که دارم میام یچیز بنویسم.

لعنتی ها موفق شید!!

+پریروز نگا گفت داره تموم میشه ولی من دیگه آدم قبلی نمیشم.

+نمیدونم چرا،دیشب خیلی خسته بودم.خیلی زیاد.هیچ وقت این میزان از خستگیو تجربه نکرده بودم.نمیتونستم راه برم،انگشتامو به سختی تکون میدادم،احساس میکردم رفتم یه کوه جابجا کردم بعد اومدم پایین گرفتن زدنم.

نکته بعدی به شما ربط نداره.

+نه هر ستاره سهیل است اگرچه در یمن است

+ریحانه گفت مثل قبل خوشحالی از تموم شدنش؟بله لعنتی خوشحالم.مقیاسی هم نداری ازش.فقط جونی واسه خوشحالی کردن ندارم.

هنوزم به فیزیک تهران فکر میکنی؟میخوام تا ابد به فیزیک تهران فکر کنم.گور بابای همتون.


خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود

و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود

پلنگ من_دل مغرورم_پرید و پنجه به خالی زد

که عشق_ماه بلند من_ورای دست رسیدن بود


گل شکفته! خداحافظ اگرچه لحظه ی دیدارت

شروع وسوسه یی در من به نام دیدن و چیدن بود

من و تو آن دو خطیم؟آری_موازیان به ناچاری_

که هردو باورمان زآغاز،به یک دگر نرسیدن بود

اگرچه هیچ گل مرده،دوباره زنده نشد،اما

بهار در گل شیپوری،مدام گرم دمیدن بود


شراب خواستم و عمر من،شرنگ ریخت به کام من

فریبکار دغل پیشه،بهانه اش نشنیدن بود!


چه سرنوشت غم انگیزی که کرم کوچک ابربشم

تمام عمر قفس می بافت،ولی به فکر پریدن بود

همیشه بهار
۲۵ تیر ۹۵ ، ۱۲:۰۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

استرسی که امروز واسه نگار و نگار و الهه و دریا دارم دیروز واسه خودم نداشتم!

33دقیقه مونده هنوز

هووف...

+همچنان هیشکی زنگ نزد.کسی هم صدامون نزد بگه پاشید پاشید خواب بود همش

همیشه بهار
۲۵ تیر ۹۵ ، ۱۱:۳۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

نکته 1:DONE!

اعتراف میکنم که هوار نزدم تموم شد،کسی رو هم بغل نکردم.فقط تند قدم برداشتم و اومدم بیرون که کسی رو نبینم.(هیچ گونه رمقی برای جواب دادن به سوالای چرت و پرت در خودم نمیافتم.)

ساعات اولیه،اصلا باورم نشد که تموم شده.همش فکر میکردم باید فردا صبح زود بیدار شم تاریخ ادبیات بخونم و جواب سوالای مارک فیزیکو چک کنم و زنگ بزنم نگار بگم سوال 33 آزمون 8رو بلدی؟[کول!مثلا میخواستم رندم عدد بنویسم ولی این دقیقا آخرین سوالیه که ازش پرسیدم!]

ولی الان تموم شده.یاه!

برگشتنی[از کنکور هنر(:دی) تا میتونستم آروم اومدم!خرامان خرامان!بعدم کتاب خریدم و گل مریم:)

الانم موجودی هستم که از بی خوابی رنج میبره!

بلههههههه

تموم

شد.

DONE:)

همیشه بهار
۲۴ تیر ۹۵ ، ۱۹:۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

شوخی باشه انگار!

زنگ زدم به پریسا که عملی هنر چجوریه،کلی بهم توضیح داده که مهمه ها!مث آدم بشین امتحانتو بده.[چکیده ی حرفشه این.]

زنگ زدم به آقای ی. که یکی از بهترین دوره های بچگیمو سر کلاسای ارف اون گذروندم.ساز زدیم و بازی کردیم و خندیدیم و یه بار افطار مهمونشون شدیم حتی!6نفر بچه های کلاس شیرینی ماشین گرفتیم ازش با تمام فسقلیتمون!

بعد میگه تو انقد بزرگ شدی یعنی؟منم میخندم که به همین فکر میکردم خودمم!

شوخیه انگار

هر هر هر خندم میاد که فکر کن حالا بری هنر بخونی![معلومه که هنر خیلی هم خفنه.سوتفاهم پیش نیاد!]

اوج ماجرا این بود:_تو میخوای بری موسیقی؟+نه!

ولی ته دلم نسبت به آهنگسازی یه قلقلک هایی حس میشد!

واقعا برام جالبه که دستمو بزارم زیر چونم و با لبخند نگاه کنم ببینم چی میشه.بعد مثلا ختم بشه به تمرین کردن برای آماده شدن امتحان عملی آبان/آذر!

همیشه بهار
۲۰ تیر ۹۵ ، ۲۱:۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

دوست داشتم تهش به این برسم که اتفاقی نیستن.دوست داشتم همه ی چیزای کوچیک و خرده ریزه ها و حتی کم رنگ ترین و دورترینشونو جمع کنم بزارم کنار هم و بعد دستمو بگیرم ببرم بگم نگا کن نگا کن،ببین چقد به هم ربط دارن.ببین.حالا تو هی بگو اتفاقی ان.دستم میلرزید ولی همیشه.دستم میلرزه هنوز.صدامم.

یکی دو روز پیش یه شعر خوندم از جاهدظریف اوغلو،و فکر کردم که اوه چه جالب،چه زیاد،یه شاعریم وجود داره به اسم جاهد ظریف اوغلو.امشب،داشتم دنبال یه چیز دیگه میگشتم باز یه شعر دیدم از جاهدظریف اوغلو.خوندمش،ولی کلمه ای ازش رو نگا نکردم حتی،همش چشم دنبال جاهدظریف اوغلویی بود که اون بالا نوشته بود.یکی داشت در میزد میگفت میگم اتفاقیه به نظرت؟

الان،یادم اومد به داستانی مشابه راجب هاری کامی،یا همچین چیزی[قطعا همچین چیزی].سخت بود اسمش.ولی دارمش که بعد برم بخرم کتابشو.

میگم اتفاقیه یعنی هربار که اتفاقی مثلا همش شبیه هم میشه؟میترسم.میترسم که بهت بگم چون چگالی حضور مشابه ها ممکنه زیاد باشه و اینا،میترسم بگم آره اتفاقیه.بیشتر از اون که بگم نیست.

بیشترین ترسم ولی برمیگرده به الی.

یه آهنگی بود،اسمشو نمیدونستم،خوانندشو نمیدونستم،حتی دقیق یادم نبود انگلیسیه یا یه زبون دیگه فقط به شدت ریتمش تو سرم بود و به شدت دوست داشتم گوشش بدم.

یه لینک بود که هیچ وقت باز نشده بود.مشکل داشت انگار.از چندماه قبل از اینکه بخوام این آهنگه رو گوش بدم.

یه شب،داشتم به آهنگه فکر میکردم و خیلی اتفاقی دوباره رسیدم به اون لینکه.با اطمینان 99درصدی از باز نشدنش،صفحه رو لمس کردم.باز شد.همون آهنگه بود.

سه چهار روز قبل از الی.

بعد گفتم هییی!دیدی؟؟اتفاقی که نیست که؟؟

بعد که الی رفت،دستم بیشتر از همیشه لرزید.

دارم فکر میکنم قبل الی،حالم خوب نبود.اصلا خوب نبود.سیاه سیاه.حافظم دعوام کرده بود حتی!چه چیزی از این بالاتر که اون اتفاق حالمو خوب کرد؟واقعا حالمو خوب کرد.و با اون سیاهی نرفتم پیش الی.

نمیدونم چرا اومدم اینا رو نوشتم.فقط اونجا نوشته بود جاهد ظریف اوغلو،و من داشتم به خرده ریزه ها نگاه میکردم.

همیشه بهار
۱۸ تیر ۹۵ ، ۰۰:۲۰ موافقین ۱ مخالفین ۱ ۰ نظر

من فقط به تموم شدنش فکر میکنم.

به هیچ چیز دیگه ای فکر نمیکنم.

نمیپرسم خوب میشه یا نه.

نمیپرسم چی میشه یعنی.

فقط و فقط به تموم شدنش فکر میکنم.به لحظه ای که تموم شده باشه همه چی.

و،شاید،ترسناک باشه که چجور تموم شدنش برام مهم نیست و فقط تموم شدنش برام مهمه.

و فقط جمع کردن کتابا و باز کردن جعبه ی سازم مهمه.

و نمیدونم.

ببینید،منطقا،عادلانه طور،مهربانانه،و حالت خوبش اینه که خوب تموم شه.

خوب تموم شو

خوب تموم شو

خوب تموم شو

همیشه بهار
۱۷ تیر ۹۵ ، ۰۱:۵۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

میدانید،شما باید بدانید که من،خوشحالم.خیلی خوشحالم.خیلی خیلی زیاد.

دوران هجر گذشت و ما هنوز زنده ایم.

همه ی اتاق رو کاغذ و کتاب برداشته و من خوشحالم.

به طرز عجیبی رها شده ام انگار

یکجور خالی لذت بخش

حس بعد از اولین نشانه های بهبودی بعد از یک سرماخوردگی سخت

آرامش بعد از سه چهار ساعت گریه ی بی وقفه

احساس بعد از تمام کردن آخرین قطره ی شیرکاکائو و مچاله کردن پاکتش

مثل دراز کشیدن و بستن چشم ها بعد از یک روز شلوغ

آخرین دونه ی نوروبین،آخرین روز کلاس ریاضی،آخرین تست های گاج،آخرین...                 

برای من بیزار از خداحافظی،هیچ وقت،هیچ تمام شدنی،هیچ رفتنی،هیچ روز آخری،انقدر لذت بخش،انقدر تسلی بخش،انقدر آرام نبوده.                                             


هیچ وقت هیچ وقت

همیشه بهار
۱۶ تیر ۹۵ ، ۲۱:۱۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر