فارست گامپ
جنی من نمیدونم مامان درست می گفت یا اینکه حق با ستوان دن بود من نمیدونم که هرکدوم از ما یه سرنوشتی داریم یا اینکه بطور کاملا تصادفی با وزیدن یه نسیم جابجا می شیم اما فکر میکنم شاید هردوی اینها باشه
شاید هر دو در یک زمان اتفاق می افتند
دلم برات تنگ شده جنی...
مامانم همیشه میگفت زندگی مثل یه جعبه شکلات میمونه.هیچ وقت نمیدونی چه شکلیش گیرت میاد.
هی فارست.تو ویتنام کجا ترسیده بودی؟
خوب نمیدونم.بعضی وقتها بارون یه مدت زیادی قطع می شد و اونوقت ستاره ها می امدند بیرون.و بعد زیبا بود.
قبل از اینکه خورشید برای خواب توی رودخونه فرود بیاد یک میلیون تلالو توی آب درست میشد.مثل اون دریاچه کوهستانی که خیلی زلال بود،جنی.مثل این بود که دوتا آسمون یکی بالای دیگری بود.
و بعد توی بیایون وقتی که خورشید میومد بیرون.نمی تونم بگم آسمون کجا تموم میشد و زمین شروع میشد.این خیلی زیبا بود.