شنگ

عشق شنگ بی قرار بی سکون_چون درآرد کل تن را در جنون...

شنگ

عشق شنگ بی قرار بی سکون_چون درآرد کل تن را در جنون...

آخرین مطالب
  • ۳۱ خرداد ۹۸ ، ۰۲:۰۴ امید

آخرین چیزی که ممکنه تو این صبح ِ پنج‌شنبه بخوام امتحانِ ریاضیه. میخوام دستتو بگیرم بشینیم همه‌ی پستای کاناله رو بخونیم، بهت بگم آره راست میگه فلسفه کم شده اونجا که نوشته فکر زدایی شده «همه‌چیز» جاشو گرفته بگم فکرمو ندادم همه‌چیز بگیرم فکر نکردم که ناامیدتر نشم. 

میخوام دستتو بگیرم بریم ستادِ روحانی دستِ تک‌تکِ عابرا رو بگیریم بگیم بذارین نفس بکشیم هزار کیلومتر راه میاد بریم کنسرت، ما باهاش خوشحالیم نذارین اینم گرفته شه برید رای بدید.

آهای میخوام برگردم.

دستبندِ بنفش ببندیم، بنفش دوست داری تو‌. 

میخوام همه‌ی خیابونا رو گز کنیم و لعنت به همه‌چی اصن وقتی انتگرال دوگانه باید بگیرم جای پاپیونی بستنِ دستبندِ بنفشت.

همیشه بهار
۲۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۰:۴۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

چنان در قید مهرت پای بندم

که گویی آهوی سر در کمندم

گهی بر درد بی درمان بگریم

گهی بر حال بی سامان بخندم

مرا هوشی نماند از عشق و گوشی

که پند هوشمندان کار بندم

مجال صبر تنگ آمد به یک بار

حدیث عشق بر صحرا فکندم

نه مجنونم که دل بردارم از دوست

مده گر عاقلی ای خواجه پندم

چنین صورت نبندد هیچ نقاش

معاذالله من این صورت نبندم

چه جان‌ها در غمت فرسود و تن‌ها

نه تنها من اسیر و مستمندم

تو هم بازآمدی ناچار و ناکام

اگر بازآمدی بخت بلندم

گر آوازم دهی من خفته در گور

برآساید روان دردمندم

سری دارم فدای خاک پایت

گر آسایش رسانی ور گزندم

و گر در رنج سعدی راحت توست

من این بیداد بر خود می‌پنسدم


(فوق‌العاده نیست؟ :)) )

همیشه بهار
۰۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۰:۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

خواب خواب مقدار لایتناهی خواب

خب عید دیدنی نمیخوام، نیاید ایتس ویندوز تایم، اند آدر ثینگز تایم بات نات یورز.

همیشه بهار
۱۰ فروردين ۹۶ ، ۱۸:۵۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام :)

اینو از وبلاگ ِِ «بوی سیب میدهی دختر :)» گذاشتم اینجا :)

یه نفرم بخونه یه نفره :)

http://pink-apple.blog.ir/1395/12/20

شبی که اشکان خطیبی مهمان خندوانه بود از کمپین کمک مالی برای خانه اوتیسم صحبت کرد که از بین تمام تراکنش‌هایی که به این منظور انجام شده، چهل هزارتای اونها تراکنش هزار تومانی بودن. یعنی چهل هزار نفر، فقط و فقط نفری هزار تومان برای کمک به خانه اوتیسم واریز کرده بودن که در مجموع میشه چهل میلیون تومان! یک حرکت کوچیک ولی همگانی میتونه چنین نتیجه بزرگی داشته باشه. قاعدتا رفتن هزار تومان از جیب ما هیچ تاثیر قابل توجهی توی زندگیمون نمیذاره ولی میتونه یه نتیجه خوب داشته باشه.

من از تمام کسانی که تا الان چه از طریق وبلاگ و چه از طریق اینستاگرام با من در ارتباط بودن و برای کمک به بچه‌ها قدم برداشتن بی‌اندازه ممنونم. به لطف و مهربونی شما تا به الان رقمی بیشتر از حد انتظار جمع شده. خواهش من از همه کسانی که این پست رو میخونن اینه که لطفا و لطفا و لطفا حداقل هزار تومان برای کمک به این بچه‌ها، بچه‌های شیرخوارگاه علی‌اصغر در مشهد، بذارین کنار. باور کنین که همین حرکت کوچیک میتونه نتیجه قشنگ و بزرگی داشته باشه.

و نکته آخر اینکه من صبح روز بیست و پنجم اسفند ماه تمام پول‌های جمع شده رو به حساب شیرخوارگاه واریز میکنم. پس اگر قراره محبتی داشته باشین لطفا تا قبل از بیست و پنجم اینکار رو انجام بدین. اگر هم این پست رو توی وبلاگتون به اشتراک بذارین تا در این فرصت باقیمانده تعداد بیشتری از این ماجرا باخبر بشن که دیگه محبت رو در حق بچه‌ها تمام کردین.

همچنین کمک‌هاتون رو میتونین به شماره کارت 6104337940689464، بانک ملت به نام مهشاد هاشمی واریز کنین. 

بازم ممنون بابت بخشندگی و اعتمادتون :)


همیشه بهار
۲۱ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۴۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

میخوام به الهام دارچینیان التماس کنم «زندگی بهتر»و ترجمه کن. یا به‌خاطر آناگاوالدا برم فرانسوی یاد بگیرم.

آخ اگه میدونستین چقدر آناگاوالدا میخوام چقدر

همیشه بهار
۰۳ اسفند ۹۵ ، ۲۱:۴۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

یادته گفتی کاش بارون بیاد؟

گفتم دلم میخواد سیل بیاد.

گفتی آره آره و چشمامون از این درک مشترک برق زد! :))))

بعد راجع‌به این حرف زدیم که خیلیم منطقیه که دلمون میخواد سیل بیاد و خواسته‌هامونم بیان کردیم! خب اگه سیل میومد همه‌جا تعطیل میشد و یه همدلی عمیقی بین آدما شکل میگرفت، بعد میخواستیم یه‌مشت چیزو ببره با خودش ( شما فکر کن باقیمونده‌های از خونه تکونی! ) ، سرد میشد، صداش... صدای دونه‌دونه‌های بارون که میریزن، صدای جاری شدن، نگاه کردن اون جریان که بی‌پروا پیش میرفت.

ما دیوونه نبودیم، قحطی‌زده شاید!

داره سیل میاد، یه تخته‌ بردار بنداز تو رودخونه و تا آلاسکا برو... :)

همیشه بهار
۲۸ بهمن ۹۵ ، ۰۹:۱۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

یادتونه اومدم نوشتم جادویی بود جادویی بود؟ :)

خب آره، جادویی بود :)

روز ِِ اولی هم که اومد دستام یخ کرد همینجوری مات و مبهوت نگاه کردم بعدم سرمو انداختم پایین. بعد گفتم میشه من دیگه ساز نزنم؟

خب من باهاش نشستم روی یه سن، و اجرا کردیم :)

آره که کوچیک و جمع‌وجور بود، یا اولین تجربه‌م بود، ولی اتفاق افتاد و این ‌‌بار دیگه لبخند زدم و دستامم یخ نکرد. یس یس یس :))

خالقی نوشته بود نیت فال یلدای پارسالتون رو با امسالتون مقایسه کنید، ببینید چقدر تغییر کردید، چی عوض شده.

داشتم فکر میکردم که تو این ۴ماه چی عوض شده.اون‌شبی که دور بودی و دیر بود و همه‌چی شده بود شکلِ نگرانی، به تو فکر میکردم. دقیقا به «تو». که چقدر عمیقا برات نگرانم. که چقدر... چقدر...:))

همین :)

یه جمعه‌ای بود که من بودم و غریبه و سازش و دوازده نفرِ دیگه و یه‌نفر شبیهِ لبخند. و تو رو داشت و عمیقا تو رو داشت و با تک‌تکِ سلول‌هاش تورو داشت :)

همیشه بهار
۱۸ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

امروز، فردای ترم یکه.

اولین صبح بعد از ترم یک.

غلت میخورم و تلگرامو چک میکنم و دوباره میخوابم و بیدار میشم و این وسط کلی خاطره مرور میشه.

همین تلگرام، خودش شاید بهترین بازگو کننده باشه.

ترم یک که شروع شد، یکی که اون‌موقع فقط یه اسم بود و پروفایل، پروفایل گذاشت که فکر نمیکردم اولین شب خوابگاه انقدر سخت باشه، من فکر کردم اولین روز دانشگاه چقدر بورینگ بود، بعدا اون اسم و پروفایل شد دوستم مث بقیه ‌ی بچه‌ها، پروفایلشو عوض کرد به عکس دسته‌جمعیمون رو پشت‌بوم الهیات، منم فکر کردم وای چقدر میخندیم و شیرینی میخوریم و تولد میگیریم و چقدر خوش میگذره تو این دانشگاه. و به قول صدف فکر کردم که «عاشقشونم!عاشق همشون!»                  

ترم یک خود را چگونه گذراندید؟          

با پیاده‌رویای ارم مهندسی، مهتای نشسته وسط برگا و قهقهه زدنش، وسط چهارراه چای بیسکویت خوردن و یخ زدن از سرما و‌خندیدن به اینکه «هیچ‌وقت فکر نمیکردم یه‌روز اینجا چایی بخورم!»، با چمنای خوارزمی و «آن‌ها»* ، با پسته خوردنای سر کلاس فرجام و نارنگی خوردنای فیزیک، با اتوبوس‌سواریای پردیس!

ترم یک خود را چگونه گذراندیم؟

با پشت‌بوم الهیات :)تو روزای قشنگ بارونی و آفتابیش با آدمای تازه اضافه‌شده به زندگیم که از بودنشون راضی بودم.

با دوساعت فیلم ترسناکو به‌جای ترسیدن خندیدن و نور گوشی رو رو دیوار انداختن و مسخره‌بازی درآوردن.

با خندیدن به معارفه‌ی مکانیکیا!

با یه حلقه‌ی سی‌تایی آدم پفک خوردن کف خوارزمی.

با مطالعه گروهی طبقه۳. «چجوری بخونمش؟ :/»های سالن طبقه۵. با صدف که «اوکیه زهرا. میدونم چی میگی. نگرانش نباش. الان بشین بخون منم میخونم بعد میریم گریدری! :)»

با ته‌چینای بهاران و سوپ کاهو! :دی

با «میدونین دیشب چی شد؟» و هزارساعت خنده‌ی بعدش :)

با «_ریاضی نوشتی؟ +نه. _منم ننوشتم. _:| +:|»

با کوییزهای گسسته.

با از ماه عکس گرفتن جلو پی‌سی و جبار نشون دادن به صدف بعد از گریدری گسسته.

با از خنده دل‌درد گرفتن سر گریدری مبانی.

ترم یک خود را گذراندیم :)

قشنگ بود. خیلی قشنگ و دوست‌داشتنی :)

چهار ماه گذشت و ۶۸+۱ نفر آدم جدید. ۶۸+۱ نفر لبخند جدید اضافه شدند به لبخند‌های گوشه‌ی قلبم :)


#...  

(و من که احساس میکنم وسط نوت گوشی هم # میتواند علامت کامنت باشد! ،و این یعنی چهار ماه گذشت و من از یک آدمی که برنامه ‌نویسی بلد نبود، شدم یک آدمی که بلده :) )                                           

و من. که شاید از یک دونقطه پرانتزِ برعکس، به یک دونقطه پرانتزِ خندان شبیه‌تر شدم :)


*در روزگار شما آن‌هایی است.

خود را با آن‌ها همراه کنید.

آن‌هایی که چون ابر می‌گذرند. (فاضل نظری)

همیشه بهار
۳۰ دی ۹۵ ، ۱۲:۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
کلی دوست داشتم و دارم بیام یه پست بنویسم با عنوانِ «ترمِ یکِ خود را چگونه گذراندید» و تهش به این نتیجه برسم که آره ترمِ یکِ خود را خوب گذراندیم چون خوارزمی حیاط داشت و‌ما ۶۰نفری خوشحال بودیم و‌پفک خوردیم و چپ و راست تولد گرفتیم و هی شیرینی خوردیم و این حرفها.
یا مثلا خوب بود چون اینها خیلی کول‌اند.
ولی خب، به طرز خیلی زیادی آروم و اینها شدم، و همچنان فکر نمیکنم و کد تریس نمیکنم و هی کامنت میذارم برمیدارم تا کده خودش درست شه.
و همچنان هوم‌ورک و آدم‌نشدگی و همه‌ی داستانهای مشابه.
پس نمیتونم بیام یه پست بنویسم با عنوانِ «ترمِ یکِ خود را چگونه گذراندید» و تهش به این نتیجه برسم که آره ترمِ یکِ خود را خوب گذراندیم چون خوارزمی حیاط داشت و‌ما ۶۰نفری خوشحال بودیم و‌پفک خوردیم و چپ و راست تولد گرفتیم و هی شیرینی خوردیم و این حرفها.
و ماییم‌ و لیست‌ها 
همیشه بهار
۰۴ دی ۹۵ ، ۱۲:۴۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

خفه نشو خفه نشو. پاشو لبخند بزن. موهاتو ببند، صورتتو بشور، به همه و خودت بگو که خوبی. برو بشین چایی بخور یا لیمو شیرین. سربه‌سر یکی بذار. حرف بزن با اینو اون. بعد بیا مشقاتو بنویس. زنگ بزن اینو اون، به مسئول فلان بگو شماره ی فلانیا رو پیدا کردی به فلان جا هم فردا زنگ میزنی وقتی گفت ممنون بگو خواهش میکنم. به رو خودت نیار. ناهارتو تا ته بخور تموم شه. ظرفارو بشور انگار همه چی عادیه. به خودت و بقیه بگو همه چی عادیه. خفه نشو. به بقیه نمیگم خوابت نمیومد خوابیدی که بیدار نباشی، بیدار نمیشی که بیدار نباشی. خفه نشو نفس بکش. پاشو موهاتو ببند همه چی عادیه.

همیشه بهار
۱۲ آذر ۹۵ ، ۱۷:۲۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر