شنگ

عشق شنگ بی قرار بی سکون_چون درآرد کل تن را در جنون...

شنگ

عشق شنگ بی قرار بی سکون_چون درآرد کل تن را در جنون...

آخرین مطالب
  • ۳۱ خرداد ۹۸ ، ۰۲:۰۴ امید

مثل یه کابوس میمونه ادامه دادن بدون امید.

خودتو غرق کرده باشی تو یه آبی تیره احساس خفگی کرده باشی و هی نزاشته باشن بیای بالا نفس بکشی.حالا نفس نفس زنان با موهای خیس نشستی بالای سر حوض و چشمات سرد و متوحش به هیچ جا خیره شدن.شرایط با قبل از غرق شدنت فرق داره و هی همه از همه طرف فریاد میزنن پاشو بدو.وقت نداری.

و تو بترسی از یه نرسیدن دیگه.

بخوای سرتو بزاری همونجا لبه ی حوض و هزارسال بخوابی...

همیشه بهار
۲۷ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

یکی از لذتهای دنیا،علاوه براینکه وسط تست فیزیک مثلا،پاشی یکی از کتاب داستاناتو برداری ولو شی رو تخت بعد یه داستان نخونده اون وسطا پیدا کنی،اینه که نصف شب،له و لورده ته ته اتاقت اینترنت هی قطع شه هی وصل شه،سیگنالش ضعیف باشه و یه صفحه شعر جلوت باز باشه که نتونی بزنی ادامه ی مطلب و تا ته بخونیشون!بعد هی ته دلت بگی کاش حداقل این یکی باز شه!بعد به خودت قول بدی در ادامه اگه دختر خوبی بودی،فردا یه وقتی شعرا رو تا ته میخونی واسه خودت!

همیشه بهار
۲۷ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۲۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

خواب بودم،جدا از اینکه اصلا نمیدونم چرا انقد خوابیدم،دو تا خواب ناخوب دیدم.

اولیش قابل تعریف کردن نیست ولی وقتی بیدار شدم خییلی خوشحال شدم که خواب بوده.

بعد دوباره خوابیدم و دوباره خواب دیدم.

گفتن کلاس المپیاده و من نمیدونم چرا حس کردم حالا که کلاس المپیاده حتما به من ربط داره.بعد بلند شدم رفتم کلاس.با پسر ژله ای!همینجوری معلمه سوال میگفت حل میکردیم که الان میبینم این که اون معلمه سوال بگه حل کنیم هم عجیبه خودش!بعد من یادم رفته بود.یجا یه سوالیو پسر ژله ای زودتر حل کرد.بعد من نفهیدم.بعد یهو بلند شدم.خیلی آشفته و اینا.گفتم منم وقتی قرار بود مرحله2 بدم اینو به همین سرعت حل میکردم.اصلا اینو قبلا حل کرده بودم[حل کرده بودم واقعا.]

بعد گفتم من پیش دانشگاهیم،اینجا چیکار میکنم اصلا؟؟و یاد کارام افتادم.که اتفاقا مشترک بود با ادامه ی کارایی که قبل از خواب درحال انجامشون بودم.معلمه مثل واکنش همیشگیش گفت چه اشکال داره که اینجا باشی و فلان،خلاصه وایساده بودم و درحالی که حرفای معلمه گیج ترم میکرد خیلی گیج و مضطرب به این فکر میکردم که چی باعث شد تو این چند ساعت حس کنم پیش دانشگاهی نیستم؟

همیشه بهار
۲۷ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۱۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

1_12:11 شب هست.خستمه.سرم درد میکرد.چشمم هم.20صفحه فیزیک مونده،25تا تست شیمی و مقدار زیادی عمومی!

2_به نسبه در دلم آشوبه.

3_میخوام احوالات این چند روزو وارد کنم اینجا.چیزی شبیه پاکنویس!از روز آخر به اول.

همیشه بهار
۲۷ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۱۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

همانا از مزیت های  امسال به  هرسال،عدم وجود تفاوت فاحش بین سیزده بدر و بقیه ی روزهاست!همچنین معافیت از حضور 7صبحی سر کلاس فردای سیزده بدر و اینها!

این است که به گفته ی برخی مورخان،سال کنکور بهترین سال زندگی است!![:|]

همیشه بهار
۱۲ فروردين ۹۵ ، ۲۰:۵۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

میدونی منطقی تر که نگاش میکنم میبینم خیلی بچگانه بوده حرفام انقدی که خودم کلافه میشم که این همه بچگی از کجا آخه.بیشتر از فکرکردن بهشون تعریف کردنشون واسه همه شاید بچگانه باشه.یا اصلا شاید هیچکدوم.

بهش که نگاه میکنم، تو این لحظه درکل یادم رفت چی میخواستم بگم.[یعنی حس کردم نمیدونم نگاه که میکنم چی میشه]

همه ی چیزایی که یادم میاد اینه:

_چرا؟چش شده مگه؟از هولدن و... رسیدیم(؟؟)[احیانا بهتره گفت رسیده!] به کامپلتلی دیساپوینتد.و من فکر میکنم که چرا آخه؟چی میاد به سر آدم مگه؟

تصویری که کلا الان تو ذهنم هست مثل آهنگ پس زمینه،شکیباست و کمپ و اینکه هر عصر یه مقدار بدوبیراه میگیم به همه چی و میخندیم و بعد دینی میخونیم.

بعدی اینه که دلم میخواد دقیقا همینجا تموم شه.فائزه یه بار نوشته بود میترسم از زندگی بعد...

درحال حاضر میدونی چه وضعیه؟یک المپیادی هستم که مستند میراث آلبرتا2 رو دیده،به همین جهت نرسیده ادبیات بخونه،کنکور داره و اینها همه خیلی مهمن.بعد درحالی که داره سعی میکنه به چیزی جز 7صبح و برنامه و اینها فکر نکنه،مغزش کاملا قفل کرده و فکر کنم ناراحته بابت ندیدن شکیبا،تموم شدن هولدن،آلبرتا و احتمالا بزرگ شدن.

*اسم یه فیلمیه که ندیدمش.

همیشه بهار
۱۰ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۱۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

عصر چشمم افتاد به کف زمین،چن تا مورچه بودن اونجا جمع شده بودن دور هم!یه لحظه به ذهنم رسید یعنی میدونن داره عید میشه بهار میاد؟زمین دقیقا از نقطه ای که 365روز پیش اونجا بوده میگذره؟دوست داشتم بدونن!

خوشحالم:)یه جور حس سبکی،یه جور حس خوشبختی:)

خوبه که بهار داره میاد،بوی بهار نارنج،بارون،یه خنکی لطیف،یه حس خوب که پخشه تو هوا یه جور گریز دلپذیر!*

من عاشقم خنکی و بارون و بهار نارنج رو...!

عمیق نفس بکشید:)

سال خوبی داشته باشید،دعا کنید هممون عاقبت بخیر شیم دور همی!

سال شاد(تری) باشه؛)


*کلمه نرسید به ذهنم!اسم یه کتابه از آناگاوالدا،ترجمه ی الهام دارچینیان.

همیشه بهار
۰۱ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۲۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

درسته که مزش مثل آموکسی کلاوه[آنتی بیوتیکه]،ولی آموکسی کلاو میخوردم خوب میشدم دیگه.گرچه هنوز فکرشم آزار دهندست.

جاری و خازن خوندن هم اولش همچین مزه ای داشت،الان خیلی بهتره،کم کم داره مزه ی حلوای کاسه ای میده!

ترک کردن گوشی و آهنگ هایش و یادداشت هایش و جستجوگر و شعرخوانی اینترنتی هم همچین مزه ای داره!

الان یه قاشق پر آموکسی کلاو دستمه دارم نگاش میکنم.بر سر آنم که بخورمش.

به امید آنکه روزی مزه ی حلوا بده!:)

فعلن:)

لبخند یادت نرود...:)

همیشه بهار
۰۳ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۴۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

آسمان ریسمان نبافم به هم،امروز روز فوق العاده ای نیست.میفهمی که چی میگم؟

همیشه بهار
۰۲ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۲۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

از کم خونی کمال تشکر رو در موارد زیر اعلام میدارم!:

_اینکه تصمیم گرفتی نیمه ی اول بهمن دوران اوجتو تجربه کنی از هروقت دیگه ای مثل اسفند،فروردین،اردیبهشت،خرداد و تیر بهتر بود!فکر کن تیر همچین تصمیمی میگرفتی!

_باعث شدی وقتی گشنمه غذا بخورم،وقتی خوابم میاد بخوابم و کلا به محرک های وجودیم در جهت مناسب پاسخ بدم!

_کاملا واقف شدم به تفاوت خوابیدن 12شب یا 1!کاملا تفاوت دارند!

هیچ چیز دیگه ای مثل تو نمیتونست از عواقب بعدیت من رو در امان نگه داره!

مرسی کم خونی!

همیشه بهار
۲۹ بهمن ۹۴ ، ۱۳:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر