شنگ

عشق شنگ بی قرار بی سکون_چون درآرد کل تن را در جنون...

شنگ

عشق شنگ بی قرار بی سکون_چون درآرد کل تن را در جنون...

آخرین مطالب
  • ۳۱ خرداد ۹۸ ، ۰۲:۰۴ امید

صبح که وسط اتاقم وایساده بودم داشتم به این فکر میکردم که شب که شد(و تو اون لحظه انگار که هیچ وقت قرار نبود شب بشه)بیام و بنویسم:

امروز صبح که من بیدار شدم،سه تا پروژه ی فیزیک داشتم و متن کتابی که تموم نشده بود.

و کلاس عربی و حس مزخرفی بابت کلاس عربی و معلمش و خروارها تست عقب مانده اش و امتحان مبحثی و جامعش.

(توی پرانتز پیامی مبنی بر یادآوری امتحان ترم شیمی هم داشتم!)

متن کتاب تمام شد.یک پروژه کامل شد.x  مثل همیشه دوست داشتنی رفع اشکال کرد و حرف زد برایمان.و میدانست که باید عقب افتاده باشیم و داد و بیداد راه ننداخت و روی سوالم هم فکر کرد و آمد بالای سرم و شکل را دوتایی نگاه کردیم و برایم توضیح داد.

عربی به مزخرفی جلسه ی قبل نگذشت،و یاد گرفتم چرا ما ی شرط بلی و ما ی موصول نه.          

باران هم آمد.رعد و برق هم زد.و خیلی هم خوب بود همه ی اینها.

با مزخرفهای زندگی باید روبرو شد همیشه.و یقین داشت که حتما به باران و لبخند هم میرسیم.

همیشه بهار
۲۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۴۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

اون یه برادر داشت که دیگه ندارتش.یکی که احتمالا سربه سر هم میزاشتن و میخندیدن،یکی که باهم دعوا میکردن،دوتایی شام میرفتن بیرون،یکی که میومده دنبالش از کلاس میبردتش خونه و تو راه دوتایی با آهنگ زمزمه میکردن،یکی که راهنماش بوده تو زندگی.

و فکر اینکه اون یه نفر دیگه نیست داره دیوونم میکنه.هیچ وقت ندیده بودم برادرشو.

ولی فکر اینکه یه دختر پرانرژی بود که همیشه خنده داشت،که همه جا بود،که گلایدر میساخت،مسابقه ی دومینو شرکت میکرد،امتحان لغو میکرد،نماینده بود،یه دختری که روسری آبی پوشیده بود و باهم رفته بودیم بین درختا چرخیده بودیم و حالا برادرش نیست.

فکر اینکه اونم کنکور داره،مثل من.

که مامانش که مامانش که مامانش...

یک هفته است که ا. بهم گفته.ولی اینکه یه روز ظهر فکر مامانش و حال و هوای خونشون بیفته تو سرم و ولم نکنه نمیدونم حکمتش چیه.

دعا کنید برای مامانش و برای خودش و برای همشون.که صبور باشن.

که کاش خوب شه اون نتیجه ی لعنتی.

و لطفا فاتحه بخونید برای برادرش.

همیشه بهار
۱۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۳:۲۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
از پل که بگذریم یک لیمویی کم رنگ میپوشم میپرم به عمق یک آبی خنک.شاید هم یک آبی خنک بپوشم بپرم به عمق یک لیمویی کم رنگ.
ره...اای رها.                                                                          
میگذارم آبی برود داخل چشمم.آبی آبی بشود همه چیز.
لیمویی برود داخل دهانم،بینی ام،همه ی وجودم را بگیرد.
بروند داخل گوشم.گوشم را پر کنند.
و من یک دختر لیمویی باشم که فقط لیمویی ها را به حریمش راه میدهد،و فقط آبی ها میگذرند از فیلتر چشمش و فقط آبی لیمویی ها جاری میشوند در گوشش. و بقیه ی دنیا را میگذارم برای دنیا.
غرق میشوم در لیمویی خنک و در همان غوطه وری داستانهایی های با گل های ریز رنگی رنگی میخوانم و شعرهای ستاره ستاره ای.
آبی را میگذارم کورم کند،لیمویی از دهانم برود تا معده ام را پرکند و کم کم بالا بیاید و از گوشم بزند بیرون.بند بند وجودم خنک شود. 
از پل که بگذریم...
همیشه بهار
۱۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۲۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سوال 25 با ریشخندی مبنی بر اینکه هه!حالا کو تا 40تاش تموم شه،ساعت 2:23 نصف شب،با بی شرمی تمام زل زده تو چشمای یه دختر تنها که تابع فلان از نظر اکسترمم موضعی چگونه است؟

منم با اهتمامی تام مبنی بر اینکه پایان شب سیه سپید است بهش میگم:به نظر خودت عزیزم،به نظر خودت؟؟

همیشه بهار
۱۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۲:۳۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

ور منطقی وجودم زد به شانه ی ور احساسی وجودم؛

رو که برگرداندم،یک لبخند گنده تحویلم داد که:

if you need me,I can always be found:)


+Liars


همیشه بهار
۱۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۰:۵۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

یک وقتی میرسد که خنده تان می آید.خیلی زیاد!

همه چیز خنده دار به نظر میرسد.تاکید میکنم همه چیز!

بعد از 17سال و 7ماه و 26روز زندگی،به این نتیجه میرسید که باید هوی متال گوش کنید.

باید سریعا یک هوی متال پیدا کنید و هندزفری را بچپانید در گوشتان و صدا را تا آخرین حد بالا ببرید.

بعد تکیه بدهید به صندلی،زل بزنید به هرنقطه ای که خواستید،و سعی کنید بعضی وقت ها فقط صدای خواننده،بعضی وقت ها فقط موسیقی،و گاهی هر دو را باهم گوش کنید.                                   

و درامر هی بکوبد به سنج و هی بخندید.هی محکم تر بکوبد،هی بلندتر بخندید.هی بلند تر فریاد بزنند هی حالتان بهتر شود.هی صداها زیرتر شوند هی بیشتر احساس آرامش کنید.     

بند نیاید لبخندتان...             

یک وقت میرسد که باید بدوید سمت حمام،بایستید زیر دوش،شیر آب سرد را تا ته باز کنید،و از جایتان تکان نخورید.                             


             

یک وقت میرسد دیگر...:-D

همیشه بهار
۳۱ فروردين ۹۵ ، ۱۱:۴۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

2+4=24

2+4=6

2+4=4

کاپیتان

شش معروف!

نمادی که دااشتید

وقتی داشتم بالا پایین میپریدم و "یس یس یس" میکردم،بهم گفتن بهت نمیاد فوتبالی باشی!

بهم میاد یا نمیاد،به همین شدت پرسپولیسی ام:)

و خوشحالم!خیلی خیلی خوشحالم!

و بسی راضیم از تصمیمم مبنی بر دیدن دربی!

الان هم 6 مال ماست هم 4،هم صدر جدول هم پرگل ترین بازی nسال اخیر!

یسسس یسسس یسسس:-D:-D

همیشه بهار
۳۱ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۴۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

یک روز بارونی اینطوری لطفا!

بریم خانه ی لاک!یک مشت لاک رنگی رنگی و اینها بخریم و هی بخندیم به همه چی!

سرم درد نکنه بخاطر درس و اینها،که بتونم کلاه نپوشم راه بریم زیر بارون!

شلوغ باشن خیابونا.ملت هم خوشحال.

یک شب مثل امشب دقیقا.

آزاد شده باشیم.

که بی هیچ محدودیتی راجب هر موضوعی که خواستیم حرف بزنیم و هی عکس و کپشن نشانم بدهی و بخندیم هی.

یک بار با نگار باشد لطفا یک بار هم با سارا.

یک وقتی هم بریم پیکسل و کتاب و اینها بخریم.

کنسرت چارتار هم برویم حتما!

باشد؟!

همیشه بهار
۲۷ فروردين ۹۵ ، ۱۱:۰۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

حوزه ی مرحله2 مدرسه بود و وقتی تموم شد،مدیرمون و یک سری آدم دیگه به صورت نیم دایره ای وایساده بودن که چیشد و چیکار کردی و موفق باشی دخترم و اینها،بی توجه به همه چی وقتی بلند شدم داد زدم: فاااائزه!تموم شددد!و بغلش کردم.



نمیدونم حوزه ی کنکور کجاست و صندلی پشت سریم کیه و کیا قراره نیم دایره ای با لبخند ژکوند وایسن بگن موفق باشی،ولی کاملا مصممم وقتی از جام بلند شدم هوااار بزنم تموممم شد و نزدیکترین آدم موجودو تنگ بفشارم در آغوش!*


*گردآفرید شگرف

همیشه بهار
۲۷ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

این،یه نمودار سینوسی نیست،هرچقدرم که میخوای دوره تناوبشو کم کن.

این یه نموداریه که دقیقا همون جایی که جهت تقعر اکسترممش رو به بالاست،رو به پایینم هست.همونجا نقطه ی عطفم هست.

خیلی پیچیده و گیج کننده.

دل نمای جبری شاید!                                                                                                                                                           

مثل یه خواب میمونه.مثل خواب اینکه سرکلاس المپیاد باشی و ندونی چرا اونجایی ولی بدونی مرحله2 نداری.یهو بلند شی سروصدا کنی که چرا اینجام؟؟

یکیم هی بگه اشکال نداره اگه اینجا باشی.و این گیج ترت کنه هی.

و تو اون برزخ بپری از خواب.


درست لحظه ای که همه چی روشنه یه چیز سیاه از اون ته وجودم فریاد میزنه که میرسی؟!

همون لحظه ای که همه چی سیاهه یکی از ته وجودم یه لبخند درخشان میزنه میگه هی!ببین چی پیدا کردم اینجا!        

   دلخوشم من همین لبخندهای درخشان تو را!                     


همه ی خوبیش اینه که:درست همینقدری وقت مونده که مونده.

و بهتر از اون،عصر 24تیر که بشه،همه چی تموم     شده.همه چی.و میتونم بدون تاریخ ادبیات برم تو رختخواب و بدون پروژه ی ریاضی بیدار شم.


#دل خوش گرمای کسی نیستم،آمده ام تا تو بسوزانیم...

همیشه بهار
۲۷ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۲۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر