یه دریچه باید از اینجا به دنیای واقعی باشه، وقتی اینجا مینویسی تو واقعیت رخ بده اون اتفاق.
همیشه حس میکنم وحود داره. یه دریچه برای فرار از دنیای واقعی و یه دریچه برای افتادنِ اتفاق.
برا همینه که رنگیترین شادی و غمگینترین غمامو اینجا به خودش دیده.
یه دریچه باید از اینجا به دنیای واقعی باشه، وقتی اینجا مینویسی تو واقعیت رخ بده اون اتفاق.
همیشه حس میکنم وحود داره. یه دریچه برای فرار از دنیای واقعی و یه دریچه برای افتادنِ اتفاق.
برا همینه که رنگیترین شادی و غمگینترین غمامو اینجا به خودش دیده.
تو به من میگفتی هزارپسینِ بیپایان
تو نشستی تو ماشین منتظرم
همهی روزا با من و بیشتر از من گشتی و از هرکی میتونستی پرسیدی
تو منو رسوندی کنکور
تو نتیجهمو چک کردی و گفتی از خوشحالی گریه کردی، تو تنها فرد خونواده بودی که اون عدده رو بهش گفتم
تو گلستان با صدای خسرو شکیبایی به من کادو دادی
تو برام شعر خوندی، خیلی زیاد
تو سعدی برام معنی کردی
تو گفتی کمانچه
تو شبا با من حرف زدی
تو بلیت شیراز گرفتی وقتی گفتم دلم تنگ شده
من ولی هیچوقت نمیتونستم باهات حرف بزنم. تو قاطعی. و مطمئن و احتمال نمیدی شاید من یه چیز خوب بگم.
تو همیشه فکر میکنی من خیلی بچهم. منم وقتی با تو حرف میزنم انگار لالم، هیچی یادم نمیمونه، اگه یه جملهی طولانی بگم اشکم درمیاد
من فکر کردم تنهام. از وقتی که دیگه نگفتی دختر هزارپسینِ بیپایان. از وقتی که دیگه زنگ نزدیم شعر بخونیم. از وقتی که من همون دو کلمه حرفی هم که تو راه کلاسا میتونستم بزنم یادم رفت، لالتر شدم.
من فکر میکنم تنهام. هرروز فکر میکنم کاش خواهر داشتم. کسی نبود که نظر بده رژِ صورتی یا قرمز، کسی نبود که من براش روزامو تعریف کنم. من فکر میکنم لال و تنهام، و تو بیتقصیر نیستی.
؟How could you be that much unpleasant
alone, by yourself
؟How
میخوام یه بار دیگه ناطوردشت بخونم، و در ادامه عاشق سلینجر شم، و همهی کتاباشو بخونمم
هررلی
به امسال که فکر میکنم، توش زنگتغریح داشت.
چقد عمیق یادم موندتش. توش منو یادم میاد که میدوییدم دمِ در کارت بدم به پیشکسوت، یا منو که کنار کلاس دبیرخونه بیهدف نشسته چون اونجا صندلی و کولر داره. یا منو که از شدت فشار نصفشب پرید فکر کرد آسمون قرمزه.
اون انرژیزا قهوهه تو تاکسی یادم میاد وقتی بعد زنگتغریح و کلاس زبان داشتم میرفتم تمرین موسیقی و بوی آتیش و اشتباه رفتنم و برگشتنم.
ساعت ۱۱شب خرید تو سپهر و طالقانی یادم میاد. و یادم میاد تو بلپاسی میگفتم وای شت هنوز زندهایم.
تو رو که با لباسِ خیس و لبخند داشتی میومدی سمتم و من داشتم فکر میکردم که از کفِ حوض رسیدی حتما. و باورم شده بود که مثِ علی کوچولو دنبال ِ ماهیه اومدی و رسیدی.
و لپای کیکیِ تولدم، و ساعتها خندهی دوتایی. و تصوریرت وسطِ کاغذ کادوها و حافظِ ترجمهشده برای من و لنز و نامهم تو اون شیشه خوشگله.
و ما توی باغ شازده وقتی که انار میخوردیم و ما وقتیکه کنار خیابون آش رشته میخوردیم و میخندیدیم.
و ۱۷ی سی و ۱۸ی جاوا. و ذوق ذوق ذوق
منو یادم میاد که سعی کرد بیشتر تلاش کنه.
و منو یادم میاد تو اردیبهشت ِ تهران. خوشحال، فارغ، خوشبختترین دخترِ دنیا.
و نیمکت ِ خیابونِ زند که به فائزه راجع به انجمن میگفتم و رایحه رو وقتی که دمِ در پیادهم میکرد
بعد از همهی غرایی که شاید بهت زده باشم، همهی حرصا، نگرانیا و ناراحتیا، ۹۶ انگار سالِ آرومی بود که دوستش داشتم. شاید توش یه نوازندهی خفن نشدم، یا با آدمای جدیدِ زیادی حرف نزدم، ولی آروم شدم. و فهمیدم آدمای زندگیم چقد دوستم دارن.
بعداز سالها، اولین سالیه که از تموم شدن سال و گذشتنِ روزاش نمیترسم. و منتظر ِ بهارم و غلت خوردن توی بوش، رنگاش.
زمان بگذره، ما به خواستههامون نزدیکتر میشیم :)
توی سال جدید، یه آدم یکم شلوغتر شاید بخواد دلم. با دایرهی بزرگتری از آدما. محکمتر، خوشحالتر، پرتلاشتر و با ایمان و باور ِ بیشتر. آرومتر و مطمئنتر.
و یه سال با اتفاقات بزرگِ به یاد موندنی. یه سال که صامت نباشه. رنگ داشته باشه و صدای زیاد. صدای خوب، صدای خنده.
دوستت دارم ۹۶، و میدونم خیلی خوبی ۹۷ :)
صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را
سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا
ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا
چو کحل بینش ما خاک آستان شماست
کجا رویم بفرما از این جناب کجا
مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است
کجا همیروی ای دل بدین شتاب کجا
بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا